گنجور

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۱

 

عمرت تا کی به خودپرستی گذرد

یا در پی نیستی و هستی گذرد

می نوش که عمری که اجل در پی اوست

آن به که به خواب یا به مستی گذرد

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۲

 

کس مشکل اسرار اجل را نگشاد

کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد

من می‌نگرم ز مبتدی تا استاد

عجز است به دست هرکه از مادر زاد

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۳

 

کم کن طمع از جهان و می‌زی خرسند

از نیک و بد زمانه بگسل پیوند

می در کف و زلف دلبری گیر که زود

هم بگذرد و نمانَد این روزی چند

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۴

 

گرچه غم و رنج من درازی دارد

عیش و طرب تو سرفرازی دارد

بر هر دو مکن تکیه که دوران فلک

در پرده هزار گونه بازی دارد

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۵

 

گردون ز زمین هیچ گلی برنارد

کش نشکند و هم به زمین نسپارد

گر ابر چو آب، خاک را بردارد

تا حشر همه خون عزیزان بارد

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۶

 

گر یک نفست ز زندگانی گذرد

مگذار که جز به شادمانی گذرد

هشدار که سرمایهٔ سودای جهان

عمر است چنان کش گذرانی گذرد

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۷

 

گویند بهشت و حورعین خواهد بود

آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک

چون عاقبت کار چنین خواهد بود

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۸

 

گویند بهشت و حور و کوثر باشد

جوی می و شیر و شهد و شکر باشد

پر کن قدح باده و بر دستم نه

نقدی ز هزار نسیه خوش‌تر باشد

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۹

 

گویند هر آن کسان که با پرهیزند

زآن‌سان که بمیرند چنان برخیزند

ما با می و معشوقه از آنیم مدام

باشد که به حشرمان چنان انگیزند

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۰

 

می خور که ز دل کثرت و قلت ببرد

و اندیشه هفتاد و دو ملت ببرد

پرهیز مکن ز کیمیایی که از او

یک جرعه خوری هزار علت ببرد

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۱

 

هر راز که اندر دل دانا باشد

باید که نهفته‌تر ز عنقا باشد

کاندر صدف از نهفتگی گردد در

آن قطره که راز دل دریا باشد

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۲

 

هر صبح که روی لاله شبنم گیرد

بالای بنفشه در چمن خم گیرد

انصاف مرا ز غنچه خوش می‌آید

کاو دامن خویشتن فراهم گیرد

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳

 

هرگز دل من ز علم محروم نشد

کم ماند ز اسرار که معلوم نشد

هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز

معلومم شد که هیچ معلوم نشد

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۴

 

هم دانهٔ امید به خرمن ماند

هم باغ و سرای بی تو و من ماند

سیم و زر خویش از درمی تا به جوی

با دوست بخور گرنه به دشمن ماند

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۵

 

یاران موافق همه از دست شدند

در پای اجل یکان یکان پست شدند

خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر

دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۶

 

یک جام شراب صد دل و دین ارزد

یک جرعهٔ می مملکت چین ارزد

جز بادهٔ لعل نیست در روی زمین

تلخی که هزار جان شیرین ارزد

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۷

 

یک قطرهٔ آب بود با دریا شد

یک ذرهٔ خاک با زمین یکتا شد

آمد شدن تو اندر این عالم چیست

آمد مگسی پدید و ناپیدا شد

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۸

 

یک نان به دو روز اگر بود حاصل مرد

از کوزه شکسته‌ای دمی آبی سرد

مأمور کم از خودی چرا باید بود

یا خدمت چون خودی چرا باید کرد

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۹

 

آن لعل در آبگینهٔ ساده بیار

وآن محرم و مونس هر آزاده بیار

چون می‌دانی که مدت عالم خاک

باد است که زود بگذرد باده بیار

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۰

 

از بودنی ای دوست چه داری تیمار

وز فکرت بیهوده دل و جان افکار

خرم بزی و جهان به شادی گذران

تدبیر نه با تو کرده‌اند اول کار

خیام
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۷
sunny dark_mode