قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۱
یک قوم، امیدوار از روز نخست
قومی شده ناامید از همت سست
ای عشق، سپردهاند خلقی به تو دل
تا کوزه که را برآید از آب، درست

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۲
مجنون تو رسوای جهان دگرست
افشاگر این راز، زبان دگرست
ژولیدگی مو نبرد عیب خرد
دیوانه عشق را نشان دگر است

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۳
دارد ز فریب، چرخ بازیچهپرست
محروم ز تحصیل مرادم، پیوست
گل بسته به رشته و فکندهست به راه
تا دست برم که گیرمش، رفته ز دست

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۴
دانم ندهد به گفتگو وصلش دست
این غصه، لبم را ز سخنگفتن بست
تا حسن طلب بسته لبم را قدسی
چون نقطه نمیتوان به حرفم پیوست

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۵
خاموشی اهل حال از کردارست
بودن در کار و وا نگفتن کارست
واعظ که مدام سرخوش از گفتارست
دخلش کم و خرج معرفت بسیار است

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۶
ای آن که ز هر تعلفت انکارست
انکار تو از نهایت پندارست
چون سرو به حال خویش پرداز و ببین
آزادگیات را چه گره در کار است

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۷
آن را که ز عالم به تجرد کارست
ترک دو جهان برش مگو دشوارست
بر من باشد ترک تعلق مشکل
زیرا که تعلقم همین با یار است

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۸
هرچند کمال آدمی بسیارست
فیض از دگری خواستنش در کار است
بی شمع و چراغ، خانه روشنگر
تاریک بود، چه شد که روشنکارست

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۹
طبع شررانگیز به شر مجبورست
بدطینت اگر بدی کند معذورست
کی نفس بد از شکستگی نیک شود؟
شمشیر شکسته چون شود، ساطور است

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۷۰
آن کز ازلش به زهد و تقوی کارست
ترک دو جهان، برش مگو دشوار است
بر اهل صلاح، تهمت دامن تر
چسباندن خاک خشک بر دیوارست

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۷۱
هرچند که نفس درخور شمشیرست
از تنگی عقل، طبع او را زیرست
افتاد چو خلق را به قحطی سر و کار
قدر سگ آسیا فزون از شیر است
[...]

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۷۲
ایام ز آرزو اگر دست تو بست
زین نکته در لباس، مقصودی هست
بندد سر آستین کودک، مادر
تا در سرما نیاورد بیرون دست

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۷۳
هرچند کمر به جستجو باید بست
آسان نتوان قرب حق آورد به دست
مقراض ز ترک دو جهان میباید
کز خویش توان برید و با او پیوست

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۷۴
از باغ تو اند گر سمن، ور بیدست
از توست اگر بید و اگر امیدست
در خانه اگر هزار روزن باشد
آخر همه را چشم به یک خورشید است

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۷۵
شیدایی عشق در جهان بسیارست
عشق است که یک انار و صد بیمار است
آمیخته قهر و لطف با هم اما
یک جنگ و هزار آشتی در کارست

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۷۶
ای مرکز فیض ازل از روز نخست
قطبی چو تو، آسمان به صد قرن نجست
ما را ز دعا مکن فراموش که هست
ایمان اجابت به دعای تو درست

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۷۷
از درد نیافت ضعف بر چشمم دست
وین پرده تار، گریه بر دیده نبست
از آمدن پیک خیالت به دلم
برخاست ز دل غبار و بر دیده نشست

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۷۸
این پرده به روی دیدهام درد نبست
وین خار به چشمم مژه تر نشکست
بی روی تو از بس که غبارآلودست
تیر نگهم به دیده در خاک نشست

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۷۹
آن را که سری به عشق عالمسوزست
بختش مسعود و طالعش فیروز است
اکنون که شب از موی سفیدم روزست
معلومم شد که عشق پیرآموزست

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۸۰
ای آن که ز پندار دلت بیزارست
هرچند دوای این مرض بسیارست
رو دل ز هوای نفس پرداز نخست
پرهیز، علاج اول بیمار است
