گنجور

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۱

 

از رنج کشیدن آدمی حر گردد

قطره چو کشد حبس صدف در گردد

گر مال نماند سر بماناد به جای

پیمانه چو شد تهی دگر پر گردد

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۲

 

افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد

وز دست اجل بسی جگرها خون شد

کس نآمد از آن جهان که پرسم از وی

کاحوال مسافران دنیا چون شد

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۳

 

افسوس که نامهٔ جوانی طی شد

و آن تازه بهار زندگانی دی شد

آن مرغ طرب که نام او بود شباب

افسوس ندانم که کی آمد کی شد

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۴

 

ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود

نی نام ز ما و نی‌ نشان خواهد بود

زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل

زین پس چو نباشیم همان خواهد بود

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۵

 

این عقل که در ره سعادت پوید

روزی صد بار خود تو را می‌گوید

دریاب تو این یک دم وقتت که نه‌ای

آن تره که بدروند و دیگر روید

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶

 

این قافلهٔ عمر عجب می‌گذرد

دریاب دمی که با طرب می‌گذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری

پیش آر پیاله را که شب می‌گذرد

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷

 

بر پشت من از زمانه تو می‌آید

وز من همه کار نانکو می‌آید

جان عزم رحیل کرد و گفتم بمرو

گفتا چه کنم خانه فرومی‌آید

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸

 

بر چرخ فلک هیچ کسی چیر نشد

وز خوردن آدمی زمین سیر نشد

مغرور بدانی که نخورده‌ست تو را

تعجیل مکن هم بخورَد دیر نشد

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۹

 

بر چشم تو عالم ارچه می‌آرایند

مگرای بدان که عاقلان نگرایند

بسیار چو تو روند و بسیار آیند

بربای نصیب خویش کت بربایند

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۰

 

بر من قلم قضا چو بی من رانند

پس نیک و بدش ز من چرا می‌دانند

دی بی من و امروز چو دی بی من و تو

فردا به چه حجتم به داور خوانند

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۱

 

تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد

چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد

گر چشمهٔ زمزمی و گر آب حیات

آخر به دل خاک فروخواهی شد

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲

 

تا راهِ قلندری نپویی نشود

رخساره به خونِ دل نشویی نشود

سودا چه پزی؟ تا که چو دل‌سوختگان

آزاد به تَرکِ خود نگویی نشود

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳

 

تا زهره و مه در آسمان گشت پدید

بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید

من در عجبم ز می‌فروشان کایشان

به زآن‌که فروشند چه خواهند خرید

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۴

 

چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد

دل را به کم و بیش دژم نتوان کرد

کار من و تو چنان‌که رای من و توست

از موم به دست خویش هم نتوان کرد

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵

 

حیی که به قدرت سر و رو می‌سازد

همواره همو کار عدو می‌سازد

گویند قرابه‌گر مسلمان نبود

او را تو چه گویی که کدو می‌سازد

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۶

 

در دهر چو آواز گل تازه دهند

فرمای بتا که می به‌اندازه دهند

از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ

فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۷

 

در دهر هر آن‌که نیم‌نانی دارد

از بهر نشست آشیانی دارد

نه خادم کس بود نه مخدوم کسی

گو شاد بزی که خوش‌جهانی دارد

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۸

 

دهقان قضا بسی چو ما کشت و درود

غم خوردن بیهوده نمی‌دارد سود

پر کن قدح می به کفم درنه زود

تا باز خورم که بودنی‌ها همه بود

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۹

 

روزی‌ست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد

ابر از رخ گلزار همی‌شوید گرد

بلبل به زبان حال خود با گل زرد

فریاد همی‌کند که می باید خورد

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۰

 

زآن پیش که بر سرت شبیخون آرند

فرمای که تا بادهٔ گلگون آرند

تو زر نه‌ای ای غافل نادان که تو را

در خاک نهند و باز بیرون آرند

خیام
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۷
sunny dark_mode