ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۵
با عشق تو عقل را پریشانی به
بی وصل تو از عمر پشیمانی به
واندر عجبی ز حیرت ابن یمین
حیرت چو ز روی تست حیرانی به

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۶
دائم سخن از صدق و صفا گفتن به
وز دامن دل گرد هوا رفتن به
از هر چه خردمند گزیند بجهان
کم خوردن و کم خفتن و کم گفتن به

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۷
ای ابروی چون کمان تو پیوسته
جان و دل من بتیر محنت خسته
در چشم من ار نه عکس خالت بودی
گشتی بسرشک از او سیاهی شسته

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۸
دلدار من آنحوروش امروز بگاه
آورد بگرمابه در آنروی چو ماه
نازک تن خود را که حریریست سفید
پوشید ز دیده ها بدانموی سیاه

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۹
از مال تو سائلان نکاهند بده
شکرانه آن که از تو خواهند بده
کردست دهد داد دل غمزدگان
کز خلق جهان با تو پناهنده بده

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۰
دلدار مرا دید پریشان گشته
واله شده و بیسر و سامان گشته
با همنفسان خویش میگفت بطنز
کین ابن یمینست بدینسان گشته

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۱
هر کو نظر افکند بر آن روی چو ماه
حیران شد و میگفت که سبحان الله
جز عارض و روی دلفروز تو که دید
خورشید بزیر سایه طرف کلاه

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۲
زنهار در سرای خود پیوسته
میدار بهر حال که باشی بسته
دراز پی بستن است وینخوش سخنیست
در بسته خداوند دراز غم رسته

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۳
او شاه منست و من مرا ورا بنده
من خود همه اویم و بدو ماننده
چون از لبش آب زندگانی خوردم
مانند خضر همیشه باشم زنده

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۴
کو بخت که از جهان بیابم بهره
وز گردش آسمان بیابم بهره
نی نی همه کارها بکامم شده گیر
کو عمر که تا از آن بیابم بهره

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۵
شاهی که بود نرم دل و آهسته
باشد همه کارهای ملکش بسته
گر خسرو سیاره جهانگیر شدست
ز آنست که تیغ میزند پیوسته

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۶
شاها علم عفو تو افراشته به
زینرو رمضانرا عدم انگاشته به
آن گاو پرست سامری مذهب را
با ناله لامساس بگذاشته به

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۷
تا داد بکدخدای دادار بچه
چون من عزبی کجاست بسیار بچه
لولی نیم اما بود اندر وطنم
چون بنگه لولیان بخروار بچه

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۸
در عالم تحقیق کسی یابد راه
کز وحدت کاینات باشد آگاه
سرگشته مباش و گرد هر کوی مگرد
معبود تو هر چه هست آنست اله

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۹
رویت که بر اوست مظهر لطف اله
زیباست بر او سه نقطه خال سیاه
کوبی من و توسه بوسه مشاطه حسن
از عنبر تر نهاده بر صفحه ماه

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۰
ای خجلت ماه ختنی جان منی
وی غیرت سرو چمنی جان منی
خود را وتر اقیاس کردم با هم
نه دور ز من نه با منی جان منی

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۱
ای دور شب فراق آخر بسر آی
وی نوبت روز وصل یکبار در آی
گر عمر منی ایشب هجران بگذر
ور جان منی ای نفس صبح بر آی

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۲
ایدل ز جهان جان بسلامت بردی
از لوح ضمیر اگر طمع بستردی
در دور فلک که کاسه صافی گردد
هم ز اول خم همی دهندت دردی

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۳
ای بر چمن باغ هنر سرو سهی
افسوس که کرد از تو قضا جای تهی
پر قطره خونست مرا دل چو انار
تا از تو بمن نمیرسد بوی بهی

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۴
آمد بعیادت برم آن سرو سهی
چون یافت خبر که بس سقیمست رهی
پرسید که آرزوی تو چیست بگوی
گفتم که ندارم آرزو جز ببهی
