مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱
جز عشق نبود هیچ دمساز مرا
نی اول و نی آخر و آغاز مرا
جان میدهد از درونه آواز مرا
کی کاهل راه عشق درباز مرا
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲
چو نزود نبشته بود حق فرقت ما
از بهر چه بود جنگ و آن وحشت ما
گر بد بودیم رستی از زحمت ما
ور نیک بدیم یاد کن صحبت ما
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳
خود را به حیَل درافکنم مست آنجا
تا بنگرم آن جان جهان هست آنجا
یا پای رساندم به مقصود و مراد
یا سر بدهم همچو دل از دست آنجا
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴
در جای تو جا نیست به جز آن جان را
در کوه تو کانیست بجو آن کان را
صوفی رونده گر توانی میجوی
بیرون تو مجو ز خود بجو تو آن را
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵
در چشم ببین دو چشم آن مفتون را
نیک بشنو تو نکتهٔ بیچون را
هر خون که نخوردهست آن نرگس او
از دیدهٔ من روان ببین آن خون را
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶
در سر دارم ز می پریشانیها
با قند لب تو شکرافشانیها
ای ساقی پنهان چو پیاپی کردی
رسوا شود این دم همه پنهانیها
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷
دستان کسی دست زنان کرد مرا
بیحشمت و بیعقل روان کرد مرا
حاصل دل او دل مرا گردانید
هر شکل که خواست آنچنان کرد مرا
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸
دل گفت به جان کای خلف هر دو سرا
زین کار که چشم داری از کار و کیا
برخیز که تا پیشترک ما برویم
زان پیش که قاصدی بیاید که بیا
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۹
دود دل ما نشان سوداست دلا
وآندود که از دل است، پیداست دلا
هر موج که میزند دل از خون ای دل
آن دل نبود مگر که دریاست دلا
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۰
دیدم در خواب ساقیِ زیبا را
بر دست گرفته ساغرِ صهبا را
گفتم به خیالش که غلام اوئی
شاید که به جای خواجه باشی ما را
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۱
زنهار دلا به خود مده ره غم را
مگزین به جهان صحبت نامحرم را
با تره و نانی چو قناعت کردی
چون تره مسنج سبلت عالم را
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲
تنبور چو تن تن برآرد به نوا
زنجیر در آن شود دل بیسر و پا
زیرا که نهان در زهش آواز کسی
میگوید او که جسته همراه بیا
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳
عاشق شب خلوت از پی پی گم را
بسیار بود که کژ نهد انجم را
زیرا که شب وصال زحمت باشد
از مردم دیده دیدهٔ مردم را
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴
عاشق همه سال مست و رسوا بادا
دیوانه و شوریده و شیدا بادا
با هشیاری غصهٔ هرچیز خوریم
چون مست شویم هرچه بادا بادا
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵
عشق تو بکشت ترکی و تازی را
من بندهٔ آن شهید و آن غازی را
عشقت میگفت کس ز من جان نبرد
حق گفت دلا رها کن این بازی را
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۶
عشقست طریق و راه پیغمبر ما
ما زادهٔ عشق و عشق شد مادر ما
ای مادر ما نهفته در چادر ما
پنهان شده از طبیعت کافر ما
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۷
عمریست ندیدهایم گلزار ترا
وان نرگس پرخمار خمار ترا
پنهانشدهای ز خلق مانند وفا
دیریست ندیدهایم رخسار ترا
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۸
غم خود که بود که یاد آریم او را
در دل چه که بر خاک نگاریم او را
غم باد امید لیک بس بیمغز است
گر سر ننهد مغز برآریم او را
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹
گر بوی نمیبری در این کوی میا
ور جامه نمیکنی در این جوی میا
آن سوی که سویها از آنسوی آید
میباش همان سوی و بدین سوی میا
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۰
گر جان داری بیا و جان باز آنجا
آن جای که بودهای ز آغاز آنجا
یک نکته شنید جان از آنجا آمد
صد نکته شنید چون نشد باز آنجا