عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱
دل سیر شد از غصهٔ گردون خوردن
وز دست ستم سیلی هر دون خوردن
تا چند چو نای هر نفس ناله زدن
تا کی چو پیاله دمبدم خون خوردن

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲
در کوچهٔ فقر گوشهای حاصل کن
وز کشت حیات خوشهای حاصل کن
در کهنه رباط دهر غافل منشین
راهی پیش است توشهای حاصل کن

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳
از کار جهان کرانه خواهم کردن
رو در می و در مغانه خواهم کردن
تا خلق جهان دست بدارند ز من
دیوانگیی بهانه خواهم کردن

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴
گفتم صنما شدم به کام دشمن
زان غمزهٔ شوخ و طرهٔ مرد افکن
گفت آنچه ز چشم و زلف من بر تو گذشت
ای خانه سیه چرا نگفتی با من

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵
بر هیچ کسم نه مهر مانده است نه کین
یک باره بشسته دست از دنیی و دین
در گوشه نشستهام به فسقی مشغول
هرگز که شنیده فاسق گوشهنشین

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶
ای دل بگزین گوشهای از ملک جهان
زین شهر بدان شهر مرو سرگردان
همچون مردان موزه بکن خیمه بسوز
با چادر و موزه چند گردی چو زنان

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷
از دل نرود شوق جمالت بیرون
وز سینه هوای زلف و خالت بیرون
این طرفه که با این همه سیلاب سرشگ
از دیده نمیرود خیالت بیرون

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸
ای رای تو ترجمان تقدیر شده
تیغ تو چو خورشید جهانگیر شده
همچون ترکش دشمن جاهت بینم
آویخته و شکم پر از تیر شده

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۹
در درد سرم زین دل سودا پیشه
کو را نبود به جز تمنی پیشه
پیرانه سرش آرزوی برنایی است
فریاد از این پیرک برنا پیشه

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۰
ای آن که به جز تو نیست فریادرسی
غیر از کرمت نداد کس داد کسی
کار من مستمند بیچاره بساز
کان بر تو به هیچ آید و بر ماست بسی

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۱
پیش لب و زلفش ای دل از حیرانی
چون ابروی شوخ او مکن پیشانی
سودازدگی زلف او میبینی
باریک مزاجی لبش میدانی

عبید زاکانی » اخلاق الاشراف » باب اول در حکمت - مذهب مختار
ای آنکه نتیجه چهار و هفتی
وز هفت و چهار دایم اندر تفتی
می خور که هزار بار بیشت گفتم
بازآمدنت نیست، چو رفتی رفتی

عبید زاکانی » اخلاق الاشراف » باب اول در حکمت - مذهب مختار
زین سقف برون رواق و دهلیزی نیست
جز با من و تو عقلی و تمییزی نیست
ناچیز که وهم کرده کان چیزی هست
خوش بگذر از این خیال کان چیزی نیست

عبید زاکانی » اخلاق الاشراف » باب پنجم در سخاوت - مذهب مختار
آن سنگ که روغنکش عصاران است
گر بر شکمش نهند تیزی ندهد
