گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۲۱

 

ای صبح! مدم، مخند و مپسند آخر

یک روز لب از خنده فرو بند آخر

من میگریم که امشبی روز مشو

تو بر دَمِ بامداد تا چند آخر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۲۲

 

ای صبح! چو دیدی بر من سیم تنی

بر عشرت ما خنده زدی بی دهنی

گر من بخرید می دمت از کاذب

بفروختیی همه جهان بر چو منی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۲۳

 

امشب ز دمیدن تو ترسم ای صبح

وز تیغ کشیدن تو ترسم ای صبح

چون در پس پرده یار با ما بنشست

از پرده دریدن تو ترسم ای صبح

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۲۴

 

امشب که دمی هم نفس جانانم

سرمایهٔ عمر این نفس میدانم

ای صبح، چو از دم آتش افزون گردد

گر در دمی، آتش بزنی در جانم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۲۵

 

امشب اگر از تو بی قراری نرود

از روز دگر سفیدکاری نرود

من زلف دراز تو به شب پیوندم

کز روی تو صبح را به یاری نرود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۲۶

 

امشب چه شود که لب ببندی ای صبح

درد من و یارم نپسندی ای صبح

چون بر سر ما شمع بسی میگرید

شاید که تو نیز برنخندی ای صبح

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۲۷

 

ای چرخ ز دریوزهٔ تو میگریم

وز خرقه پیروزهٔ تو میگریم

وی صبح چو بر همه جهان میخندی

از خندهٔ هر روزهٔ تو میگریم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۲۸

 

صبحا! ندمی تو تا که بندی نکنی

یک روز دوای دردمندی نکنی

چون شمع مرا گریهٔ هر شب بس نیست

گر هر روزیم ریشخندی نکنی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۲۹

 

امشب بر ماست آن صنمِ جان افروز

ای صبح! مشو روز و مرا جان بمسوز

گرچه همه شب به لطف زاری کردم

هم بر دم بامدادی ای صبح امروز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۳۰

 

ای صبح!‌اگر تو یاریی خواهی کرد

آنست که پرده داریی خواهی کرد

من خود ز سیه گری شب میترسم

تو نیز سفیدکاریی خواهی کرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۳۱

 

ای صبح! امشب علاج دیگر نبرم

گر دست به زلف آن سمن برنبرم

با هر سرِ موی او سری دارم من

چندین سر اگر تیغ کشی سر نبرم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۳۲

 

ای صبح! هزار پرده در پیش انداز

وان جمله بدین عاشق دل ریش انداز

امشب شب خلوت است ما را بمژول

هر تیغ که برکشی سر خویش انداز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۳۳

 

ای صبح! اگر بلندیت هست امشب

از بهر خدا که صبر کن پست امشب

تا دور ز رویت من سرمست امشب

در گردنِ مقصود کنم دست امشب

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۳۴

 

ای صبح! اگر طلوع خواهی کردن

در کشتن من شروع خواهی کردن

حقا که اگر رنجه شوی ز آه دلم

از نیمهٔ ره رجوع خواهی کردن

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۳۵

 

ای صبح! مخند امشب و لب بر لب باش

با عاشقِ دلسوخته هم مذهب باش

چون یار بر من است تا روز امشب

یک روز مدم گو همه عالم شب باش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۳۶

 

امشب که مرا نه تاب و نه تب بودست

با یار به هم جامِ لبالب بودست

ای صبح! در آن کوش که امشب ندمی

زیرا که مرا روز خود امشب بودست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۳۷

 

ای صبح! جهان فروز عالم تو نیی

در خنده زدن شکرفشان هم تو نیی

چون نیست تُرا یک صفت همدم من

دم درکش و دم مده که همدم تو نیی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۳۸

 

جانم به مرادِ دل رسیدست امشب

بر سیم بری سری کشیدست امشب

ای صبح! مکن مرا مگریان و مخند

کآرام دل من آرمیدست امشب

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۳۹

 

گر صبح شبی واقعهٔ من دیدی

در پرده شدی پردهٔ من نَدْریدی

ور دم نزدی یک سخنم نشنیدی

تا حشر دمش فرو شدی نَدْمیدی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۴۰

 

آن شب که بود وصال جان افروزم

من جملهٔ شب حیلهگری آموزم

از هر مژه سوزنی کنم تا شب را

بر صبحدم روز قیامت دوزم

عطار
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode