گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۲۱

 

بحری که در او دو کون ناپیدا بود

او بود و جز او نمایش سودا بود

آن قطره که در جستن آن دریا بود

چون آنجا شد خود همه عمر آنجا بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۲۲

 

هر دل که درین دایرهٔ بی سر و پاست

در دریاست او ولیک در وی دریاست

هر لحظه هزار موج خیزد زین بحر

کار آن دارد که بحر بنشیند راست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۲۳

 

هر جان که به بحر رهنمون اندوزد

بیرون رود از خویش درون اندوزد

یک ذرّه شود دو کون در دیدهٔ او

وان ذرّه ز ذرّگی برون اندوزد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۲۴

 

تا نفس پرستی تو را غم بیش است

ور دل داری ملک تو هر دم بیش است

چه جای دو عالم است کانجا که دل است

هر ذرّه ز صد هزار عالم بیش است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۲۵

 

هر دل که به بحرِ بینشانی افتاد

در روغنِ مغزِ زندگانی افتاد

زان کون که جای غایبان بود گذشت

در عینِ حضورِ جاودانی افتاد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۲۶

 

آن کل که بدو جنبش اجزا دیدم

در هر جزوش دو کون پیدا دیدم

چون دریایی بی سر و بی پا دیدم

چندان که برفتم همه دریا دیدم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۲۷

 

مرغی که بدید از می این دریا دُرد

عمری جان کند و ره سوی دریا بُرد

گفت: «اینهمه آب را به تنها بخورم»

یک قطره بدو رسید و در دریا مُرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۲۸

 

هر جان که بجان نیست گرفتار او را

با آن دل خفته کی بود کار او را

در هر جایی که جای گیرد آن بحر

حالی بکُشد به تشنگی زار او را

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۲۹

 

صد قطره که یک آب نماید جمله

چون روی به اصحاب نماید جمله

هر بیداری که در همه عالم هست

در پرتو او خواب نماید جمله

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۳۰

 

گه جان، دل خویش، غرق خون مانده دید

گه سرگردان و سرنگون مانده دید

در دریایی که خویش گم باید کرد

چندان که درون رفت برون مانده دید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۳۱

 

آن بحر که موجش گهر انداز آید

در سینهٔ عاشقان به صد ناز آید

یک بار درآمد و مرا بیخود کرد

این بار گمم کند اگر باز آید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۳۲

 

چندان که تو این بحر گهر خواهی دید

بر دیده و دیده دیده ور خواهی دید

بحری است که هر باطن هر قطره از او

آرامگهِ کسی دگر خواهی دید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۳۳

 

هر جان که به بحر رهنمون آید زود

بیرون رود از خویش و درون آید زود

یک ذرّه شود دو کون در دید‌هٔ او

و آن ذرّه ز ذرّگی برون آید زود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۳۴

 

معنی چو ز کل به جزو بیرون آید

هر جزوی از آن جزو دگرگون آید

تا کی گویی: «جزو ز کل آید»

«چون» نتوان گفت، از آن که بیچون آید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۳۵

 

آن نور که بیرون و درون میتابد

چون است چه دانی تو که چون میتابد

گویی تو ز زیر صد هزاران پرده

چیزی به یگانگی برون میتابد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۳۶

 

این عین مکان همان مکان است که بود

وین عین زمان همان زمان است که بود

صد جامه اگر به ذرهای در پوشند

انگشت بر او نه که همان است که بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۳۷

 

سریست برون زین همه اسرار که هست

نوریست جدا زین همه انوار که هست

خرسند مشو به هیچ کاری و بدانک

کاریست ورای این همه کار که هست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۳۸

 

در دریایی که نه سر و نه پا داشت

هر قطره از او تشنگییی پیدا داشت

هر قطره اگر چه جای در دریا داشت

اما هر یک هزار استسقا داشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۳۹

 

کس نیست که دریا همه او را افتاد

یا جنگ و مدارا همه او را افتاد

با این همه هر ذرّه همی پندارد

کاین کار به تنها همه او را افتاد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۴۰

 

هر چیز که آن ز نیستی در پیوست

هستند همه از می این واقعه مست

یک ذرّه اگر ز پرده بیرون آید

شهرآرایی کنند هر ذرّه که هست

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode