مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱
ای در سر زلف تو پریشانیها
واندر لب لعلت شکرافشانیها
گفتی ز فراق ما پشیمان گشتی
ای جان چه پشیمان که پشیمانیها
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲
ای دریا دل تو گوهر و مرجان را
درباز که راه نیست کم خرجان را
تن همچو صدف دهان گشاده است که آه
من کی گنجم چو ره نشد مرجان را
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳
ای دل بچه زهره خواستی یاری را
کو کرد هلاک چون تو بسیاری را
دل گفت که تا شوم همه یکتائی
این خواستم از بهر همین کاری را
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴
ای دوست به دوستی قرینیم ترا
هرجا که قدم نهی زمینیم ترا
در مذهب عاشقی روا کی باشد
عالم تو ببینیم و نه بینیم ترا
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵
ای سبزی هر درخت و هر باغ و گیا
ای دولت و اقبال من و کار و کیا
ای خلوت و ای سماع و اخلاص و ریا
بیحضرت تو این همه سوداست بیا
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶
ای شب ، شادی همیشه بادی شادا
عمرت به درازیِ قیامت بادا
در یاد من آتشی است از صورت دوست
ای غصه اگر تو زهره داری یادا
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷
این آتش عشق میپزاند ما را
هر شب به خرابات کشاند ما را
با اهل خرابات نشاند ما را
تا غیر خرابات نداند ما را
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸
این روزه چو غربیل ببیزد جان را
پیدا آرد قراضهٔ پنهان را
جانی که کند خیره مه تابان را
بیپرده شود نور دهد کیوان را
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹
ای آنکه گرفت شربت از مشرب ما
مستی گردد که روز بیند شب ما
ای آنکه گریخت از در مذهب ما
گوشش بکشد فراق تا ملهب ما
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰
با عشق روان شد از عدم مرکب ما
روشن ز شراب وصل دائم شب ما
زان می که حرام نیست در مذهب ما
تا صبح عدم خشک نیابی لب ما
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱
بر رهگذر بلا نهادم دل را
خاص از پی تو پای گشادم دل را
از باد مرا بوی تو آمد امروز
شکرانهٔ آن به باد دادم دل را
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲
پرورد به ناز و نعمت آن دوست مرا
بردوخت مرقع از رگ و از پوست مرا
تن خرقه و اندر او دل ما صوفی
عالم همه خانقاه و شیخ اوست مرا
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳
بیگاه شده است لیک مر سیران را
سیری نبود به جز که ادبیران را
چه روز و چه شب چه صبح دلیران را
چه گرگ و چه میش و بره مر شیران را
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴
تا از تو جدا شده است آغوش مرا
از گریه کسی ندیده خاموش مرا
در جان و دل و دید فراموش نهای
از بهر خدا مکن فراموش مرا
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵
تا با تو بوم نخسبم از یاریها
تا بیتو بوم نخسبم از زاریها
سبحانالله که هردو شب بیدارم
تو فرق نگر میان بیداریها
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶
تا چند از این غرور بسیار ترا
تا کی ز خیال هر نمودار ترا
سبحانالله که از تو کاری عجب است
تو هیچ نه و این همه پندار ترا
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷
تا عشق ترا است این شکرخاییها
هر روز تو گوش دار صفراییها
کارت همه شب شرابپیماییها
مکر و دغل و خصومتافزاییها
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸
تا کی باشی ز دور نظارهٔ ما
ما چارهگریم و عشق بیچاره ما
جان کیست کمینه طفل گهوارهٔ ما
دل کیست یکی غریب آوارهٔ ما
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹
تا نقش خیال دوست با ماست دلا
ما را همه عمر خود تماشاست دلا
وانجا که مراد دل برآید ای دل
یک خار به از هزار خرماست دلا
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰
جانا به هلاک بنده مستیز و بیا
رنگی که تو دانی تو برآمیز و بیا
ای مکر در آموخته هرجائی را
یک مکر برای من درانگیز و بیا