گنجور

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۴

 

یا روی به کنج خلوت آور شب و روز

یا آتش عشق بر کن و خانه بسوز

مستوری و عاشقی به هم ناید راست

گر پرده نخواهی که درد، دیده بدوز

سعدی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۵۵

 

بادا چو کمان قامت اعدای تو کوز

پیچیده در او غم فراوان چون توز

بر دشمن ناقصت مضاعف بادا

اندوه تو بر دلم ز مکر مهموز

همام تبریزی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸۸

 

گفتیم بدانماه کلهدوز امروز

کی طالع دلبری ز حسنت پیروز

بستان زر و آنچنانک آید از تو

از بهر کل ما کلهی سیمین دوز

ابن یمین
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۳ - رباعی

 

بوصف الحال خورشید دل افروز

دو بیت آورد مطبوع و جگر سوز

سلمان ساوجی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

در دیده خیال تست ما را شب و روز

تا کی شوم ای دوست به وصلت پیروز

گفتا که منم شمع و تویی پروانه

بر شمع جمال من تو حالی می سوز

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

در دیده خیال تست ما را شب و روز

تا کی شوم ای دوست به وصلت پیروز

گفتا که منم شمع و تویی پروانه

می ساز و ز پرتو جمالم می سوز

جهان ملک خاتون
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

یاد شب وصل آن مه مهر افروز

روشن کندم خانه اندیشه چو روز

یک جرعه می وصل بعمری زین پیش

نوشیدم و یادش کندم مست هنوز

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

ای دل به فراق یار بگداز و بسوز

جز خرقه درد و غم بر این خسته مدوز

بهتر ز دعای نیم شب هیچ مدان

خواهی که اگر شب غمش گردد روز

میرداماد
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۳

 

سرسبز شده جهان ز فیض نوروز

یعنی که رسید روز عشرت اندوز

بنشسته امیر مؤمنان جان نبی

بگرفته قرار حق به مرکز امروز

جویای تبریزی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

شبها دارم از آن مه مهر فروز

در سینه همه آتش و در جان همه سوز

گفتی: شب و روزت، ز چه شد تیره و تار؟!

آن موی چو شب ببین و، آن روی چو روز!

آذر بیگدلی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۸۴

 

خورشید بسی شد به حمل چهر افروز

تا ماه در آمد به بغل مهر اندوز

آری دو هزار قرن افزون باید

تا در سالی به شنبه افتد نوروز

یغمای جندقی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode