عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۱۴
زلف تو کمندیست همه حلقه و بند
خالی نبود ز حلقه و بند کمند
آن چاه بر آن سیم زنخدانت که کند؟
ور خود کندی مرا بدو در که فکند
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
صد ره گفتم که با من از عهد مخند
تا من به تو باشم از جهانی خرسند
این پند ترا نیامد آن روز پسند
هین خیز و دهل در چو بنپذیری پند
خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۱۱
یک قوم در اختیار خود بی خبراند
یک قوم در اختیار حق در خطراند
بگذشته ز راه هر دو قومی دگراند
کز خود نه بخویشتن همی درگذرند
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۳۶
بیهوده بر آزار من ، ای سرو بلند
تیغت شستی بخون و خوردی سوگند
گر من بهلاک خویش گشتم خرسند
باری تو ز خویشتن چنین بد مپسند
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۳۷
هر گه که بخندد آن نگار دلبند
از نقطۀ یاقوت فرو ریزد قند
خورشید ز رشک گوید ، ای سرو بلند
چون خندیدی باز دگر بار بخند
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴
تا مهر فکند بر من آن سرو بلند
مهر همه عالم از دل من برکند
چون مهر ز چرخ بر زمی نور افکند
مه را چه خطر باشد و که را چه گزند
منوچهری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵
در بندم از آن دو زلف بند اندر بند
نالانم از آن عقیق قند اندر قند
ای وعدهٔ فردای تو پیچ اندر پیچ
آخر غم هجران تو چند اندر چند
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۲
ترسم ما را ستارگان چشم کنند
تا زود رسد ز دور در وصل گزند
خواهی تو که روز ناید ای سرو بلند
زلف سیه دراز در شب پیوند
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۳
کم کن طمع از جهان و میزی خرسند
از نیک و بد زمانه بگسل پیوند
می در کف و زلف دلبری گیر که زود
هم بگذرد و نمانَد این روزی چند
امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۷۵
چون رخ بگشاد آن نگار دلبند
جای صلوات باشد و جای سپند
احسنت زند ستاره از چرخ بلند
آن مادر راکه چون تو زاید فرزند
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۳
نقاش که بر نقش تو پرگار افگند
فرمود که تا سجده برندت یک چند
چون نقش تمام گشت ای سرو بلند
میخواند «وان یکاد» و میسوخت سپند
سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۴
با مردم رند ایدل و جان لوند
خوردی ببرادری فراوان سوگند
کمتر گر ازین برادران ای فرزند
گر یوسف یعقوب نیم آخر چند
سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » رباعیات » شمارهٔ ۵۱
همت مکن ای نظامی پست بلند
بر طاق زراندود خود از خیره مخند
گل چنبر موسی مامیست ای کل رند
کز کردن تو رهاند و بر اسب افکند
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۳
چون سایه دویدم از پسش روزی چند
ور صحبت او به سایهٔ او خرسند
امروز چو آفتاب معلومم شد
کو سایه برین کار نخواهد افکند
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۴
ای دل چه کنی به عشوه خود را خرسند
پای تو فرو گلست و این پایه بلند
بالغ شدهای ببر زباطل پیوند
چون طفل زانگشت مزیدن تا چند
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۵
پست افکندم غم تو ای سرو بلند
شادم که مرا غمت بدین روز افکند
داد من و بیداد تو آخر تا کی
عذر من و آزار تو آخر تا چند
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳
با چشم چگونه اشگ دارد پیوند؟
بودیم چنان هر دو بهم روزی چند
صد قطره سرشگ خون ز چشم افگندم
امروز که او چو اشگم از چشم فگند
مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۷۱
گل ساخت ز شکل غنچه پیکانی چند
تا حمله برد به حسن بر تو دلبند
خورشید رخت چو تیغ بنمود از دور
پیکان سپری کرد سپر هم افکند
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۶۹
گل ساخت ز شکل غنچه پیکانی چند
تا حمله برد بحسن بر تو دلبند
خورشید رخت چو تیغ بنمود از دور
پیکان سپری کرد، سپر هم افکند
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۸۰
انگشتری عدل تو ای دشمن بند
شد پره نردبان بر این چرخ بلند
عالم بسریش حکم درهم پیوند
کایشان چو خرند و حکم تو پشماگند