گنجور

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۳۵

 

آتش چو زدی پریر، در ما پیوست

دی آب رخم ببرد و عهدم بشکست

امروز اگر نه خاک پایش باشم

فردا برود باز نماند در دست

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۳۷

 

آن کودک نعلبند و داس اندر دست

چون نعل بر اسب بست از پای نشست

زین نادره تر که دید، در عالم پست

بدری بسم اسب هلالی بر بست

مهستی گنجوی
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۲۱ - النوبة الثالثة

 

دردا و دریغا که از آن خاست و نشست

خاکیست مرا بر سر و بادیست بدست‌

میبدی
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

ابلیس گشاده بود در وسوسه دست

فضل ازلی در آمد ابلیس بجست‌

میبدی
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۴- سورة سبا- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

بنده گر خوبست و گر زشت آن تست

عاشق ار دانا و گر نادان تراست‌

میبدی
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۷- سورة الحدید » ۱ - النوبة الثالثة

 

آرنده ظلمات و برآورنده انوار است، بیننده احوال و داننده اسرارست.

آن را صنما که با وصالت کار است

با رنگ رخ تو لاله بی‌مقدار است

با بوی سر زلف تو عنبر خوارست‌

میبدی
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

روز از رخ تو به روشنایی پیوست

شب تیرگی از زلف تو آورد به دست

زان کرد مرا عشق شب و روز تو مست

کز لشکر روز خود نمی دانم رست

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴

 

ای بی تو نخفته من شبی خواب دوست

بی خوابی چشم من ز خوش خوابی توست

در چشم من از عشق تو بی خوابی رست

تا آب دو دیده خوابم از دیده بشست

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵

 

برخاست دلم چو دوست عهدم بشکست

گفتم نشوم عاشق و بنشینم پست

ناگه برسید عشق آن نرگس مست

اندر دل برخاسته من بنشست

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

خورشید که یاقوت گری کرد نخست

آن پیشه ز یاقوت لبت کرد درست

آن کس که لب تو یافت یاقوت نجست

یاقوت یکی ز چاکران لب توست

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

گفتم که به عاشقی نشاید پیوست

چون روی تو دیدم دلم از گفته بخست

بر گفته خود گر نروم عذرم هست

رفته ست مرا عنان تدبیر از دست

ادیب صابر
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷

 

دستی که گرفتی سر آن زلف چو شست

پائی که ره وصل نوشتی پیوست

زان دست کنون در گل غم دارم پای

زان پای کنون بر سر دل دارم دست

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸

 

خاقانی را شکسته دیدی به درست

گفتی که ز چاره دست می‌باید شست

زان نقش که آبروی برباید جست

ما دست به آبروی شستیم نخست

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷

 

چون سوی تو نامه‌ای نویسم ز نخست

یا از پی قاصدی کمر بندم چست

باد سحری نامه‌رسان من و توست

ای باد چه مرغی‌؟ که پرت باد درست

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸

 

نور رخ تو طلسم خورشید شکست

خورشید ز شرم سایه از خلق گسست

رخ زرد و خجل گشت و به مغرب پیوست

پیرایه سیه کرد و به ماتم بنشست

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۹

 

شب چون حلی ستاره درهم پیوست

ما هم چو ستارگان حلی‌ها بربست

با بانگ حلی چو در بَرَم آمد مست

از طالع من حلیش حالی بگسست

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۴

 

خاقانی از آن شاه بتان طمع گسست

در کار شکسته‌ای چو خود دل دربست

پروانه چه مرد عشق خورشید بوَد؟

کاو را به چراغ مختصر باشد دست

خاقانی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

از دل همه آسایش جان رفت ز دست

وز دل تن بیچاره بدین روز نشست

در جمله هر مراد و مقصود که هست

نومید شدم زین دل امید پرست

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

در رزمت و بزمت ای شه عدل پرست

شش چیز ز شش چیز بنازد پیوست

تیغ از کف و رایت از صف و تیر از شست

تاج از سرو تخت از قدم و جام از دست

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸

 

عکس تو ازاین دیده غمناک برست

بگرفت دل پر آتشم نقش تو چست

در دیده و دل گرچه همی صورت تست

دانی که در آب و آتشم نتوان جست

سید حسن غزنوی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۲۲
sunny dark_mode