قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۷۸
این پرده به روی دیدهام درد نبست
وین خار به چشمم مژه تر نشکست
بی روی تو از بس که غبارآلودست
تیر نگهم به دیده در خاک نشست

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۷۹
آن را که سری به عشق عالمسوزست
بختش مسعود و طالعش فیروز است
اکنون که شب از موی سفیدم روزست
معلومم شد که عشق پیرآموزست

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۸۰
ای آن که ز پندار دلت بیزارست
هرچند دوای این مرض بسیارست
رو دل ز هوای نفس پرداز نخست
پرهیز، علاج اول بیمار است

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۸۱
بر من ز تمنای دل کامپرست
افتاده ز بس شکست بر روی شکست
هرگاه که خون شود دلم شاد شوم
شاید که به خون دل ز خون شویم دست

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۸۲
...........
...........ست
تا سرزده از شمع چنین بیادبی
پروانه ز عشق شمع وا سوخته است

فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳
این جان تو عاقبت ز تن خواهد جست
این جان تو عاقبت ز تن خواهد خست
این تن بتو عاقبت نخواهد ماندن
این جان تو عاقبت ز تن خواهد رست

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲
دل بست به خود تارِ تعلّق ز نخست
عقل آمد و این علاقه شد اندکست
آویخته بودیم به یک پا عمری
عشق آمد و این شکسته را کرد درست

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰
چون در شب معراج نبی همّت بست
بگسست ز نیستی به هستی پیوست
او سایه ایزدست و اینست عجب
کاین سایه به آفتاب همدوش نشست

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱
یک لحظه که در پیش من آن شوخ نشست
ننشسته، به من فتنهگری در پیوست
مهری که نداشت در دل از من برداشت
عهدی که نبسته بود با من بشکست

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
گر عاقل و دیوانه و گر زاهد و مست
باید همه را رخت ز دنیا بر بست
بر دهر مبند دل که مانند حباب
آماده نیستی است هر هست که هست

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸
در بر معشوق و در قدح می چه خوش است
در گوشه بزم ناله نی چه خوش است
سرمست شدن بپای یار افتادن
پس گریه هایهای هیهی چه خوشست

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹
آگه نتوانی چو شد از فطرت پست
زانگونه تو از حقیقت کار که هست
مگذار زمانی قدح باده ز دست
در بیخبری مرا چه هشیار و چه مست

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰
در ظلمت جهل آمدن چون زالست
گر جرم کنم چرا کنی قدرم پست
ره تیره و من مست و صراحی دردست
پایم لغزید ناگه افتاد و شکست

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۸
از عمر عزیز رفته افزون از شصت
گاهی در کار و گه به کوتاهی دست
گه سخرهٔ مستی و گهی هشیاری
امروز نشسته ام نه هشیار، نه مست

سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶
با هر که دل رمیدهٔ ما پیوست
دیدیم که عاقبت دل ما را خست
القصه در این میکده آباد جهان
این شیشه به دست هر که دادیم شکست

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳
ز آن عهد که بستیم بهم ای بت مست
زنهار مگو که بر توام منت هست
تو گرچه ز دستها کشیدی دامن
من نیز کشیده ام ز دامن ها دست

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹
پایی که بجان هر قدمی نقشی بست
زلفی که دلی از آن بهر تارش بست
دردا نگذارد که بدان سایم رخ
آوخ نپسندد که بدان آرم دست

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰
با عهد تو چرخ را قراریست درست
کاید هر سال خوش تر از سال نخست
یا رب هرگز دلت جز آسوده مباد
کاسایش حلق در دل آسانی تست

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
گر ره بخدا جویی در گام نخست
نقش خودی از صفحه ی جان باید شست
گم گشته ز تو گوهر مقصود و تو خود
تا گم نشوی گمشده نتوانی جست

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۹
بگشاد خدا چو خلق آدم را دست
بر پای ستاد چو آمد از نیست به هست
زد تیزی و عطسه ای وزان عطسه و تیز
تمثال ملک نقش بنی آدم بست
