گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

این دیبه دو روی به کلک دو زبان

پرداخته شد به قوت خاطر و جان

بستانش به نام ایزد ای باد وزان

لوهور به نزد خواجه بونصر رسان

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

ای برتر من کرده هزاران احسان

یک سعی کن و مرا ز زندان برهان

لیکن ز آنسان گرم نداری پس از آن

والله که مرا آرزو آید زندان

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۷

 

زنده به تو مانده ام من ای جان جهان

زیرا که بدیده ام به تیمار تو جان

هر جا که موافقت درآید به میان

صد سال توان زیست به یک جا آسان

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

صد بار به نیکی هنرم کرد ضمان

یک دعوی را از تو ندیدم برهان

این بس نبود شگفت زیرا به جهان

کردار گران شده است و گفتار ارزان

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۸

 

امروز منم تفته دل و رفته روان

تلخم شده زندگانی اندر زندان

وآنچ انده کرد مر مرا بر دل و جان

بر شیران کرد ضرب سلطان جهان

مسعود سعد سلمان
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۹

 

چون حاصل آدمی در این شورستان

جز خوردن غصه نیست تا کندن جان

خرم دل آنکه زین جهان زود برفت

و آسوده کسی که خود نیامد به جهان

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۵

 

گر بر فلکم دست بدی چون یزدان

برداشتمی من این فلک را ز میان

از نو فلکی دگر چنان ساختمی

که‌آزاده به‌کام دل رسیدی آسان

خیام
 

خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » درد زندگی [۲۵-۱۶] » رباعی ۲۵

 

گر بر فَلَکَم دست بُدی چون یزدان،

برداشتمی من این فلک را ز میان؛

از نو فلک دگر چُنان ساختمی،

کازاده به کامِ دل رسیدی آسان.

خیام
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

چشم من و چشم آن بت تنگ دهان

در بیع و شری شدند و در سود و زیان

کردند یکی بیع زما هر دو نهان

آن آب بدین سپرد و این خواب بدان

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

تیغ ملک شرق خداوند جهان

شیری است تنش به جمله چنگال و دهان

چون ناخن او باز شود با دندان

در ناخن سرگیرد و در دندان جان

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

هر شاه که داشت دولت و بخت جوان

هر دو یله کرد و خود برون شد زمیان

ایزد چو تو را کرد شهنشاه جهان

هر دو به تو داد وگفت جاوید بمان

امیر معزی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۵

 

یک شب غم هجران تو ای جان جهان

با هشت زبان بگفتم ای کاهش جان

موسوم همه جان شد آن راز جهان

با هشت زبان راز نماند پنهان

سنایی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۹

 

ای یار تبیره زن بایسته چو جان

وی همچو تبیره چست و باریک میان

دو رخ چو تبیره دارم ایجان جهان

یکچند بر اینم زن و یکچند بر آن

سوزنی سمرقندی
 

عین‌القضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل سادس - حقیقت و حالات عشق

 

چون از تو بجز عشق نجویم بجهان

هجران و وصال تو مرا شد یکسان

بی عشق تو بودنم ندارد سامان

خواهی تو وصال جوی خواهی هجران

عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل سادس - حقیقت و حالات عشق

 

دیدیم نهان گیتی و اهل دو جهان

وز علت و عاربرگذشتیم آسان

آن نور سیه زلا نقط برتر دان

زان نیز گذشتیم نه این ماندو نه آن

عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل تاسع - بیان حقیقت ایمان و کفر

 

دیدیم نهان گیتی و اهل دو جهان

وز علت و عار برگذشتیم آسان

و آن نور سیه ز لا نقط برتر دان

ز آن نیز گذشتیم نه این ماند نه آن

عین‌القضات همدانی
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۸

 

اکنون که فلک بقصد من بست میان

وان یار بخشم و جور بگشاد زبان

در کار من ای اجل توقف چکنی

بشتاب و مرا ازین بلا باز رهان

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل اول - حکایات کرامات شیخ » حکایت شمارهٔ ۸۰

 

چندین چه زنی نظاره گرد میدان

اینجا دم اژدهاست و زخم پیلان

تا هر که درآید بنهد او دل و جان

فارغ چه کند گرد سرای سلطان

محمد بن منور
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۳۸

 

چشم و دهن آن صنم لاله رخان

از پسته و بادام گرفتست نشان

از بس تنگی که دارد آن چشم و دهان

نه خنده در این گنجد و نه گریه در آن

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۳۳

 

در «گنجه» دو درزن گر استاد جوان

رفتند تظلم ببر شاه جهان

فرمود ملک به درزنان «اران»

گه درزن این برید، گه درزن آن

مهستی گنجوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۹