گنجور

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۱

 

چون نشنودی ز یک مسافر که چه بود

کی بشناسی اول و آخر که چه بود

هرحکم که کردهاند، در اول کار،

آگاه شوی در دم آخر که چه بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۲

 

گاه از سر طاعتی برون آیی تو

گه در کف معصیت زبون آیی تو

نومید مشو هرگز و امید مدار

تا آخر دم ز کار چون آیی تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۳

 

خون شد همه جانها و جگرها همه ریش

و آگاه نگشت هیچ کس از کم و بیش

خوش خوش بشنو حدیث خویش ای درویش

از پس منشین که کار داری در پیش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۴

 

آن کس که تمام متّقی خواهد بود

ایمن بدنش احمقی خواهد بود

جز در دم واپسین نگردد روشن

تا خواجه سعید یا شقی خواهد بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۵

 

چندان که ز مرگ میبگویم دل را

تنبیه نمیاوفتد این غافل را

مشکل سفری است ای دل غافل در پیش

چه ساختهای این سفر مشکل را

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۶

 

گر تن گویم عظیم سست افتادست

ور دل گویم نه تن درست افتادست

این چندینی مصیبتم هر روزی

ازواقعهٔ شب نخست افتادست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۷

 

چون خواهد بود در کمین افتادن

بر خاستنت زیرترین افتادن

انصاف بده دلا که کاری است عظیم

در ششدرهٔ روی زمین افتادن

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۸

 

گر دل بر امید رهنمون بنشیند

ور در غم خود میان خون بنشیند

در ششدرهٔ خوف و رجا مانده است

تا آخر کار مهره چون بنشیند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۹

 

پیوسته چو ابر این دل بیخویش که هست

خون میگرید زین ره در پیش که هست

گویند: چه کارت اوفتادست آخر

چه کار بود فتاده زین بیش که هست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۱۰

 

عمری که ز رفتنش چنین بیخبرم

بگذشت چو باد و پیری آمد به سرم

شد روز جوانی و درآمد شب مرگ

وز بیم شب نخست خون شد جگرم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۱۱

 

دیرست که جان خویشتن میسوزم

وز آتش جان، چو شمع، تن میسوزم

ای کاش، شد آمدم نبودی که مدام

تا آمدم از بیم شدن میسوزم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۱۲

 

گاهی ز غم نفس وخرد میگریم

گاهی ز برای نیک و بد میگریم

گر آخر عمر گوشهای دست دهد

بنشینم و بر گناه خود میگریم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۱۳

 

زان میترسم که در بلام اندازند

همچون گویی بی سر و پام اندازند

روزی صد ره بمیرم از هیبت آنک

تا بعد از مرگ در کجام اندازند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۱۴

 

تن کیست که سرنگون همی باید کرد

دل چیست که غرق خون همی باید کرد

این دم به زمین فرو شدم بس عاجز

تا سر ز کجا برون همی باید کرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۱۵

 

گفتم شب و روز از پی این کار شوم

تا بوک دمی محرم اسرار شوم

زان میترسم که چون بر افتد پرده

من در پس پرده ناپدیدار شوم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۱۶

 

چون نیست طریقی که به مقصود رسم

آن به که به نابودن خود زود رسم

چون هر روزی به زندگی میمیرم

گر مرگ در آیدم به بهبود رسم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۱۷

 

تا کی باشم گرد جهان در تک و تاز

سیر آمدم از جهان و از آز و نیاز

مرگی که مرا رهاند از عمر دراز

حقا که به آرزوش میجویم باز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۱۸

 

در هر دو جهان یک‌تنه‌ای می‌جویم

آزاد ز رخت و بنه‌ای می‌جویم

در حبس جهان بمانده‌ام سرگردان

بر بوی خلاص، رخنه‌ای می‌جویم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۱۹

 

جان رفت و ندید محرمی در همه عمر

دل خست و نیافت مرهمی در همه عمر

بِلْ تا بسر آید دم بیفایده زانک

دلشاد نبودهام دمی در همه عمر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۲۰

 

از مال جهان جز جگری ریشم نیست

اینست و جز این هیچ کم و بیشم نیست

از خویشتن و خلق به جان آمدهام

یک ذره دل خلق و سر خویشم نیست

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode