×
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹
معشوق هزار دوست را دل ندهی
ور میدهی آن دل به جدایی بنهی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۴
با مردم سهل خوی دشخوار مگوی
با آن که در صلح زند جنگ مجوی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۰
بس قامت ِ خوش که زیر ِ چادَر باشد
چون باز کنی مادر مادر باشد
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۱
گر سنگ همه لعل بدخشان بودی
پس قیمت لعل و سنگ یکسان بودی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۶۲
امروز دو مرده بیش گیرد مرکن
فردا گوید تربی از اینجا بر کن
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۷۴
زنبور درشت بی مروت را گوی
باری چو عسل نمیدهی نیش مزن
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۱
پند است خطاب مهتران آن گه بند
چون پند دهند و نشنوی بند نهند
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۳
از تو به که نالم که دگر داور نیست
وز دست تو هیچ دست بالاتر نیست
آن را که تو رهبری کسی گم نکند
وآن را که تو گم کنی کسی رهبر نیست
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۵
قاضی چو به رشوت بخورد پنج خیار
ثابت کند از بهر تو ده خربزهزار