حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » مقدمة الکتاب
با یار نو از غم کهن باید گفت
لابد بزبان او سخن باید گفت
لا نفعل و افعل نکند چندین سود
چون با عجمی کن و مکن باید گفت
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » مقدمة الکتاب
با مایه خود بساز و چون بی هنران
سرمایه بعاریت مخواه از دگران
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثانیة - فی الشیب و الشباب
با دل گفتم چو از حضر شاد نه ای
وز بند زمانه یکدم آزاد نه ای
در تجربه های دهر استادان را
شاگردی کن، کنون که استاد نه ای
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثالثة - فی الغزو
گر قصد کنی بکوی او باید کرد
ور آب خوری ز جوی او باید خورد
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الرابعة - فی الربیع
بستان ز خوشی چو کوی دلداران بود
رخسارهٔ گل چو روی میخواران بود
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الرابعة - فی الربیع
پیریش اثر کرده و در مهد هنوز
در عهده پیری و جوان عهد هنوز
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الرابعة - فی الربیع
چون نرگس اگر زرت نباشد در کف
بر پای بایست همچو سوسن در صف
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الرابعة - فی الربیع
خواهی که شوی بهسر فلکسای چو من
خنجر مکش و دو دست بگشای چو من
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الرابعة - فی الربیع
سی روز ببویی و فراموش کنی
یکماه نوا کنی و خاموش کنی
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الرابعة - فی الربیع
از گفتن سرّ تو دهان بر بستم
هر چند که دهزبان چو سوسن هستم
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الرابعة - فی الربیع
سر تا سر صورتی و رنگی و نگار
دل چون دل عاشقان و رخ چون رخ یار
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الرابعة - فی الربیع
در دیده نه جز نقش خیالت دارم
هر سو که نگه کنم تویی پندارم
یک باطن پر ز اشتیاقت دارم
پیراهن ماتم فراقت دارم
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الرابعة - فی الربیع
چون لاله تهیدست ز بو آمدهای
یا چون گل دو رنگ دو رو آمدهای
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الرابعة - فی الربیع
چون گل چه کنی ز عشق پیراهن چاک؟
مانند سمن سیم درانداز بهخاک
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الرابعة - فی الربیع
آنجا که جمال ما جهان آراید
خورشید فلک روی بهکس ننماید
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الرابعة - فی الربیع
از عشق لب لعل تو ای در خوشاب
چون نیلوفر سپر فکندیم بر آب
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الخامسة - فی اللغز
از فضل هزار گونه باد اندر سر
سودای هزار کیقباد اندر سر
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة السادسة - فی الجنون
جان کیست که او رنج گزند تو کشد؟
تن کیست که آسیب کمند تو کشد
دستم چون کمانهای بلند تو کشد
بر پای دهم بوسه چو بند تو کشد
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة السادسة - فی الجنون
خرسندم اگر سال بسالت بینم
در عمر اگر شبی خیالت بینم
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة السادسة - فی الجنون
کی پست شود آنکه بلندش تو کنی
شادان بود آندل که نژندش تو کنی
گردون سر افراشته صد بوسه دهد
هر روز بر آن پای که بندش تو کنی