گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵

 

در راه خدا بسی دویدیم

تا باز به خدمتش رسیدیم

در هر برجی چو شاهبازی

پرواز کنان روان پریدیم

رفتیم به سوی می فروشان

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷

 

ای دل ار عاشقی بیا از جان

دلبر از جان بجو ز جان جانان

حکمت این حکیم را بنگر

که در آن می شود خرد حیران

یک زمان خلوت خوشی سازد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴

 

دل ما گشته است دلبر ما

گل ما بی حد است و شکّر ما

ما همیشه میان گل شکریم

زان دل ما قوی است در بر ما

زهره باشد حوادث فلکی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳

 

به هویت چو اوست با اسما

آن هویت طلب کن از اشیا

از هویت خبر اگر داری

به هویت خدا بُود با ما

گرچه آب روان بود در جو

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶

 

مخزن گنج جملهٔ اسما ما

نور چشم تمام اشیا ما

غرق بحریم و آب می جوئیم

قطره و بحر و جود دریا ما

رند و مستیم و عاشق و معشوق

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲

 

جان چو عودست و دل چو مجمر ما

آتش نور عشق دلبر ما

آفتاب سپهر و جان جهان

پرتوی دان ز رای انور ما

نهر آب حیات و عین زلال

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳

 

خواجه آمد سرای خود آراست

رفت و منزل به دیگری پیراست

بنده بی خواجه ماند سر گردان

در به در می دود که خواجه کجاست

خواجه همچون خیال آمد و شد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸

 

عشق مستست و عقل مخمور است

عاقل از ذوق عاشقان دور است

عالم از نور او منور شد

هرچه آید به چشم ما نور است

آینه روشن است و می بینم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۲

 

همه را از همه بجوی ای دوست

هر که بینی خوشی بگو ای دوست

یار و اغیار را اگر یابی

از همه بوی او ببو ای دوست

آینه پاک دار خوش بنگر

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۷

 

هرچه امروز حاصل ما نیست

طلب آن مکن که فردا نیست

گر در اینجا ندیده ای او را

رؤیت او تو را در اینجا نیست

حق به حق بین که ما چنین دیدیم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۷

 

هرچه بخشد خدا به ما بخشد

پادشاهی به هر گدا بخشد

بحر رحمت به ما روان سازد

آبروئی به عین ما بخشد

دُردی درد عشق او مینوش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۴

 

آفتابی به ماه پیدا شد

صورت و معنئی هویدا شد

ظاهر و باطنی به هم بنمود

اول و آخری مهیا شد

در همه آینه یکی بیند

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۹

 

گر نه او یار غار ما باشد

در دو عالم که یار ما باشد

ما کجا دوستدار او باشیم

گر نه او دوستدار ما باشد

شادمانم به دولت غم او

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۳

 

هر که را شیخ آن چنان باشد

شرفش بر همه جهان باشد

دایره ای کرد او بود پرگار

او چو قطب است و در میان باشد

صورتش خلق و معنیش حق است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۴

 

هر که او را به نور او بیند

هر چه بیند همه نکو بیند

آنکه با ما نشست در دریا

عین ما دید و سو به سو بیند

روی غیری ندیده دیدهٔ ما

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۰

 

چشم ما عین ما به ما بیند

هم به نور خدا ، خدا بیند

دیدهٔ ما ندیده غیری را

غیر چون نیست او که را بیند

هر که خودبین بود نبیند او

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۹

 

بود و نابود در نمی گنجد

مایه و سود در نمی گنجد

ای که گوئی مرا وجودی داد

خوش بر وجود در نمی گنجد

آتش عشق عود دل را سوخت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۳

 

هرکه فانی شود بقا یابد

خوش بقائی از این فنا یابد

آنکه نام و نشان خود گم کرد

آنچه گم کرده است وایابد

بنده ای کو گدای سلطان است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۵

 

با من بینوا چه خواهی کرد

حاجتم جز روا چه خواهی کرد

جان غمدیده را چه خواهی داد

درد دل جز دوا چه خواهی کرد

ما نکردیم جز گنه چیزی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۰

 

شکر گویم که باز سر مستم

توبه کردم و لیک بشکستم

از سر کاینات خاسته‌ام

بر در می فروش بنشستم

زندهٔ جاودان از آن گشتم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
۱
۲
۳
۴