گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۰

 

چون من بره سخن درون آیم

خواهم که قصیده‌ای بیارایم

ایزد داند که جان مسکین را

تا چند عنا و رنج فرمایم

صد بار به عقده در شود تا من

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۶

 

گر تو به دو گانه‌ای ز ما پیشی

ما از تو به فضل و مردمی پیشیم

گر زر نبود ز خدمتت ما را

از سبلت تو به جو نیندیشیم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۹

 

شد دیدهٔ من سپید از وعدت

آخر چو نکو نکو نگه کردی

آخر بر مرثیهٔ پدر ما را

همچون ز بر درش سیه کردی

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۰ - از زبان تیر خراس

 

ای لاف زنی که هر کجا هستی

قصه ز روزن و سرای آری

تا کی سوی من نه از ره غیرت

از بهر نظاره روی و رای آری

پندی بشنو که تا چو مخدومم

[...]

سنایی
 
 
sunny dark_mode