قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶
گر جمله تویی تو، نیک و بد چیست؟
ور جمله منم، پس این عدد چیست؟
گر جمله یکیست در حقیقت
فی الجمله حدیث نیک و بد چیست؟
حاجت به مدد ندارد آن یار
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸
ای دوست، حکایت نهان چیست؟
فی الجمله حدیث عاشقان چیست؟
گر نیست قیامت آشکارا
این فتنه و شور در جهان چیست؟
گر وقت رحیل نیست، برگوی
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹
تا با خودم از خودم خبر نیست
چون با یارم ز من اثر نیست
چندانکه دویدم اندرین کوی
از کوچه یار ره بدر نیست
ای زاهد خشک، بگذر از من
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰
آن خواجه سر بشر ندارد
پیداست که رو بشر ندارد
هر چندکه عالم و مطیعست
در صنف غزا سپر ندارد
نگذشت ز علم و زهد هرگز
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۹
جانا، بجز از تو کس نداریم
وز لطف تو بس امیدواریم
ما بوی تو از ازل شنیدیم
تا روز ابد در انتظاریم
گویند بما: شما چه قومید؟
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۱
غیر از تو کس دگر نداریم
وز تو نفسی بسر نداریم
ماییم و دلی بهر دو عالم
جز کوی تو مستقر نداریم
گویند که: عشق عار و عیبست
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۳
ما عاشق و رند و پاکبازیم
در قبله عشق در نمازیم
در سوز بمانده ایم چون عود
در چنگ غمیم، تا چه سازیم؟
تا ذره ای از وجود باقیست
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۵
گر ره به تو هست، چیست فرمان؟
ور ره به تو نیست، چیست درمان؟
گر شوق تو نیست در خرابات
پس چیست خروش و ذوق مستان؟
گر سوز تو نیست در صوامع
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۷
چه ذوق نیستی یابی؟ که هستی
ببالا کی توانی شد؟ که پستی
بدان، صوفی صاف، این مسئلت را:
ز ما دوری اگر از خود نرستی
بسی با عاقلان همراه بودی
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۲
من عشقم و عشق من چه پرسی؟
جانم همگی، ز تن چه پرسی؟
از سر تا پای محو یارم
اینست سخن، سخن چه پرسی؟
از پرتو آفتاب حسنش
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۷
درمانده ام از غم جدایی
ای عشق گره گشا کجایی؟
بیگانه مشو ز آشنایان
پیش آی، که نیک آشنایی
دل غرقه بحر تست، جاوید
[...]