گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۳۴

 

اشکی که از ندامت ریزند باده خواران

شیرازه نشاط است چون رشته های باران

ایام خط مگردید غافل ز گلعذاران

کاین سبزه همعنان است با ابر نوبهاران

تخمی است پوچ در خاک، خونی است مرده در پوست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۳۵

 

دارد متاع یوسف در هر گذر صفاهان

امروز خوش قماشی ختم است بر صفاهان

چون دلبران نوخط هر روز می فزاید

بر دستگاه خوبی حسن دگر صفاهان

روشن شود نظرها از دیدن سوادش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۳۶

 

چون غنچه هر که ننشست در خار تا به گردن

از می نشد چو مینا سرشار تا به گردن

چون شمع هر که افراخت گردن به افسر زر

در اشک خود نشیند بسیار تا به گردن

بتوان ز روزن دل دیدن جهان جان را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۳۷

 

ای قامت بلندت معراج آفریدن

یک شیوه خرامت در پیش پا ندیدن

پرواز طایر شوق مقراض قطع راه است

صد ساله راه طی شد دل را به یک تپیدن

مرد آن بود که چون می در شیشه گر کنندش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۳۹

 

دلگیر نیست از تن، جانهای زنگ بسته

کنج قفس بهشت است، بر مرغ پرشکسته

آن را که هست شرمی خون خوردن است کارش

جز دل غذا ندارد شهباز چشم بسته

مشکل ز پا نشیند تا دامن قیامت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۴۰

 

عشق اختیار دل را از دست ما گرفته

طوفان عنان کشتی از ناخدا گرفته

روشنگر نگاه است رخسار مه جبینان

باغ و بهار بوسه است دست حنا گرفته

هر چند در خرابات یکتاست جام خورشید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۴۱

 

بیگانگی ز حد رفت ساقی می صفا ده

ما را ز خویش بستان خود را دمی به ما ده

از پافتادگانیم در زیر پا نظر کن

از دست رفتگانیم دستی به دست ما ده

هر چند بوالفضولی است از دور بیش جستن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۴۲

 

آن خوش پسر برآمد از خانه می کشیده

مایل به اوفتادن چون میوه رسیده

ناز بهانه جو را بر یک طرف نهاده

شرم ستیزه خو را در خاک و خون کشیده

مالیده آستین را تا بوسه گاه ساعد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۴۳

 

چون چنگ هر رگ من، دارد سری به ناله

دارد نشان داغی، هر عضو من چو لاله

با تیره روزگاران ماتم چه کار سازد؟

سرمه چه رنگ دارد بر دیده غزاله؟

جز خون دل نصیبی از خوان قسمتم نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۷۲

 

گر بگذری ز هستی آرام جان بیابی

گر خط کشی به عالم خط امان بیابی

آن گوهری که جویی در جیب آسمان ها

گر پاکشی به دامن در خود روان بیابی

تا همچو پیر کنعان چشم از جهان نپوشی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۷۳

 

تا کی ز دود غلیان دل را تباه سازی؟

این خانه خدا را تا کی سیاه سازی؟

تا کی برای دودی آتش پرست باشی؟

تا چند همچو حیوان با این گیاه سازی؟

تا چند شمع ماتم در بزم دل فروزی؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۷۴

 

افتاده کار ما را با یار شوخ و شنگی

در جنگ دیر صلحی در صلح زود جنگی

عقل مرا سبک کرد درد مرا گران ساخت

چشم تمام خوابی رخسار نیمرنگی

ما را به یک نوازش بستان ز دست عالم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۷۵

 

اکسیر شادمانی است خاک دیار طفلی

بازیچه ای است عشرت از رهگذار طفلی

شیرافکنان غم را در چشم خاک ریزد

بر هر طرف که تازد دامن سوار طفلی

در عالم مکافات هرباده را خماری است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۷۶

 

از بس که خوش عنان است سیلاب زندگانی

خار و خسی است پیشش اسباب زندگانی

از سرگذشتگان را در عالم شهادت

تیغ خم تو باشد محراب زندگانی

چون آب زندگانی در ظلمت است پنهان؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۷۷

 

آن را که نیست قسمت از روزی خدایی

دایم گرسنه چشم است چون کاسه گدایی

از لاغری نکاهد، از فربهی نبالد

آن را که همچو خورشید ذاتی است روشنایی

نفس خسیس دایم کار خسیس جوید

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode