گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷۴

 

کی از ستاره برمن سنگ ستم نیامد

از کهکشان به فرقم تیغ دو دم نیامد

تا دانه امیدم خاکستری نگردید

دامن کشان به کشتم ابر کرم نیامد

گویا به خواب رفته است بخت سیه که امروز

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷۵

 

از عشق یار نوخط دل زود می گشاید

فصل بهاراز دل زنگار می زداید

حسن برهنه رویان بر یک قرار باشد

هر روز خط کمالی بر حسن می فزاید

از یار چارابرو سخت است دل گرفتن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷۶

 

از روی نو خط یار هر جا سخن برآید

گرد از بهار خیزد دود از چمن برآید

گردند از خجالت سیمین بران قبا پوش

آنجا که یوسف مااز پیرهن برآید

هر چند گفتگو را نازک کند لب او

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷۷

 

چون رنگ می زمینا بیرون دوید باید

نه پرده فلک از هم دریدباید

کرسی چه حاجت آن را کز عرش برگذشته است

از زیر پای منصور کرسی کشید باید

سالی دو عید مارا از غم برون نیارد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷۸

 

آن چشم اگرچه خود را بیمار می‌نماید

غافل مشو ز مکرش عیّار می‌نماید

دزدیدن تبسم پیداست از لب او

آبی که در عقیق است ناچار می‌نماید

دشواریی ندارد راه فنا ولیکن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۵۵

 

از سنگلاخ دنیا ای شیشه بار بگذر

چون سیل نوبهاران زین کوهسار بگذر

هنگام باز گشت است نه وقت سیرو گشت است

با چهره خزانی از نوبهار بگذر

برگ نشاط عالم خاکی به خون سرشته است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۰۲

 

از هر صدا نبازم چون کوه لنگر خویش

بحر گران وقارم درپاس گوهر خویش

شمع حریم عشقم پروای کشتنم نیست

بسیار دیده ام من در زیر پا سرخویش

از خشکسال ساحل اندیشه ای ندارم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۰۳

 

بر دشمنان شمردم عیب نهانی خویش

خود را خلاص کردم از پاسبانی خویش

خلق محمدی رابا زر که جمع کرده است؟

یارب که برخورد گل از زندگانی خویش

ازتیشه حوادث از پای درنیایم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۴۴

 

ما هوش خود به باده گلرنگ داده ایم

گردن چو شیشه بر خط ساغر نهاده ایم

بر روی دست باد مرا دست سیر ما

چون موج تا عنان به کف بحر داده ایم

یک عمر همچو غنچه درین بوستانسرا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۴۸

 

ما توبه را به طاعت پیمانه برده ایم

محراب را به سجده بتخانه برده ایم

ابروی قبله در گره سبحه گم شده است

تا رخت خود ز کعبه به بتخانه برده ایم

آیینه شکسته تجلی پذیر نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۶۰

 

مادام را ز دانه صیاد دیده ایم

در صلب بیضه جوهر فولاد دیده ایم

کفران نعمت است شکایت ز نیستی

آنها که ما ز عالم ایجاد دیده ایم

خواهد فتاد دامن زلفش به دست ما

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۷۰

 

ما داغ توبه بر دل ساغر گذاشتیم

دور طرب به نشأه دیگر گذاشتیم

اینجا کسی به داد دل ما نمی رسد

دیوان خود به دامن محشر گذاشتیم

ترک سرست خضر ره بازماندگان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۷۱

 

ما خنده را به مردم بیغم گذاشتیم

گل را به شوخ چشمی شبنم گذاشتیم

قانع به تلخ و شور شدیم از جهان خاک

چون کعبه دل به چشمه زمزم گذاشتیم

مردم به یادگار اثرها گذاشتند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۸۴

 

ما تلخی جهان به رخ تازه می کشیم

این زهر را زیاده ز اندازه می کشیم

محتاج اشک ما نبود آب و رنگ حسن

از سادگی به چهره گل غازه می کشیم

آشفتگی است لازم جمعیت حواس

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۴۶

 

چشم گشایش از خلق نبود به هیچ بابم

در بزم بیسوادان لب بسته چون کتابم

در ملک بی نشانی ازمن چه جرم سر زد؟

کز شش جهت فکندند در پنجه عقابم

هر چند کشتی من بر خشک بسته گردون

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۴۷

 

از جام بیخودی کرد ساقی خداپرستم

بودم ز بت پرستان تا از خودی نرستم

راهی که راهزن زد یک چند امن باشد

ایمن شدم ز شیطان تا توبه را شکستم

ساقی و باده من از سینه جوش می زد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۴۸

 

با آن که من ندارم کاری به کار مردم

دایم کشم کدورت از رهگذار مردم

دنبال خلق گردد خود را کسی که گم کرد

خود را بیاب و بگذر از انتظار مردم

امیدواری خلق عنوان نا امیدی است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۴۹

 

چون چشم آبگینه، هر چند پاک بینم

در پرده خجالت، زان روی شرمگینم

از زلف مشکبویان مغزم شود پریشان

تا ریشه کرد در دل آن خط عنبرینم

یک برگ کاه ایشان بی کوه منتی نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۵۰

 

از باد دستی خود ما میکشان خرابیم

در کاسه سرنگونی همچشم با حبابیم

با محتسب به جنگیم از زاهدان به تنگیم

با شیشه ایم یکدل، یکرنگ با شرابیم

آنجا که میکشانند چون ابر تر زبانیم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۳۳

 

یک چند خواب راحت بر خود حرام گردان

در ملک بی نشانی خود را به نام گردان

کار جهان تمامی هرگز نمی پذیرد

پیش از تمامی عمر خود را تمام گردان

سودای آب حیوان بیم زیان ندارد

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode