گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵۴

 

خال از دمیدن خط بی انتظارم گردد

چون مور پر برآردعمرش تمام گردد

از چشم او جهانی دارند مردمی چشم

آن آهوی رمیده تا با که رام گردد

از حیرت جمالش راه سخن ندارم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵۵

 

شب زنده دار را دل روشن چو ماه گردد

از خواب روز دلها چون شب سیاه گردد

تا صفحه نانوشته است آسوده از تماشاست

در روزگار خط حسن عاشق نگاه گردد

در ترک اعتبارست گرهست اعتباری

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵۶

 

خط سیه مبادا زان خال سربرآرد

عمرش تمام گردد چون مور پربرآرد

در غنچگی چو لاله ما شعله طینتان را

داغ سیاه بختی دود از جگر برآرد

دم را به لب گره زن کز قعر بحر غواص

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵۷

 

شرم وحجاب مارا در پیچ وتاب دارد

خون خوردن است کارش تیغی که آب دارد

اندیشه رهایی نقش برآب باشد

در قلزمی که گرداب بیش از حباب دارد

گر خون شود دل سنگ چندان عجب نباشد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵۸

 

از حلقه های زنجیر سودا چه باک دارد

از گوشمال گرداب دریا چه باک دارد

همواری از خطرها دیوارآهنین است

از ترکتاز سیلاب دریا چه باک دارد

زخم زبان ندارد رنگی ز سخت رویان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵۹

 

پروای خط مشکین آن دلرباندارد

اندیشه از سیاهی آب بقا ندارد

با راستی توان برد از پیش کار حق را

موسی سلاح دیگر غیر از عصا ندارد

ظالم ز سختی دل بر کوه پشت داده است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶۰

 

پروای شکوه من آن سیمتن ندارد

دردش مباد هر چند درد سخن ندارد

ناسازگاریی هست در خوی گلعذاران

کو یوسفی که گرگی در پیرهن ندارد

هرکس فتد تهی چشم در فکر دیگران نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶۱

 

سودای عشق ما را بی نام وبی نشان کرد

از ما چه می توان بردباماچه می توان کرد

از خواب غفلت ما در سنگ چون شرر ماند

شوقی که کوهها را ابر سبک عنان کرد

امید خانه سازی از عاشقان مدارید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶۲

 

دل را به زلف پرچین تسخیر می توان کرد

این شیر را به مویی زنجیر می توان کرد

خط نرسته پیداست از چهره نکویان

مو را چگونه پنهان در شیر می توان کرد

هر چند صد بیابان وحشی تر از غزالیم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶۳

 

هر چند ره در آن زلف پیدا نمی توان کرد

قطع امید ازان زلف قطعا نمی توان کرد

تا از سر دل ودین مردانه برنخیزی

با کاروان یوسف سودا نمی توان کرد

از کف مده به بازی آن زلف عنبرین را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶۴

 

خالت ز خط مشکین دست دگر برآورد

حرصش شود دوبالا موری که پر برآورد

مو از خمیر نتوان آسان چنان کشیدن

کز عقل وهوش ماراآن خوش کمر برآورد

چون پسته مغز هر کس از زهر سبز گردید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶۵

 

خوش آن که خواب راحت برخودحرام سازد

پیش از تمامی عمر خودرا تمام سازد

آب حیات آثار گر در جهان نباشد

کس عمر بی بقا را چون مستدام سازد

روی گشاده باشد مفتاح بی زبانان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶۶

 

از ترک گفتگو دل با معنی آشنا شد

مهر خموشی من جام جهان نما شد

بید از ثمر نظر بست وصل نبات دریافت

دل ترک مدعا کرد کارش به مدعا شد

دریای پاک گوهر صورت نمی پذیرد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶۷

 

از حلقه های آن زلف دل صاحب نظر شد

این مرغ چشم بسته از دام دیده ور شد

حسنی که کامل افتاد ایجاد می کند عشق

هر قطره اشک این شمع پروانه دگر شد

حاشا که از کدورت نقصان کند دل پاک

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶۸

 

در زلف ناامیدی روی امید باشد

صبح امید یعقوب چشم سفید باشد

بید از ثمر نظر بست وصل نبات دریافت

عاشق ز ترک لذت چون ناامید باشد

در روستای مشرب هرروز روز عیدست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶۹

 

چون آفتاب هر کس روشن ضمیر باشد

ذرات عالم اورا فرمان پذیرباشد

نقش مرادعالم در خانه اش زند موج

آن را که بالش از خشت فرش از حصیرباشد

دشمن مطیع گردد چون نفس شد مسخر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷۰

 

دولت چو نیست باقی بر باد رفته باشد

خوابی که از خیال است از یاد رفته باشد

از جمع و خرج هستی چون حاصلی نداریم

اوراق زندگانی بر باد رفته باشد

هرکس که زندگی را در بندگی سرآورد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷۱

 

تن را اگر گذاری در عشق ما چه باشد

گراستخوان نگیری باز از هما چه باشد

عشق است مصر اعظم عقل است روستایش

زین بیش اگر نباشی در روستاچه باشد

از راه بیخودی عرش یک نعره وارراه راست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷۲

 

گر بی طلب رسد رزق ما را عجب نباشد

مهمان نخوانده آیدهرجاطلب نباشد

قصد گزند داری ماری که راست گردد

گرچرخ شد مساعد جای طرب نباشد

در پرده غیرت ما دندان به دل فشارد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷۳

 

سر چون گران شد از می دستارگو نباشد

در بحر گوهر از کف آثار گو نباشد

از مشت آب سردی دیگی نشیند از جوش

در بزم می پرستان هشیار گو نباشد

از شرم عشق ما راچون نیست دست چیدن

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode