گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷

 

ساقی بیا که دیگر زین گفت و گو بجانم

یکدم ز ساغر می نه مهر بر دهانم

تنگ آمدم ز دانش درده شراب صافی

تا لوح خاطرم را شوید ز هر چه دانم

هر چند حیله کردم از خویشتن نرستم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹

 

دارند جمع ما را خوبان مو پریشان

خوش باد وقت ایشان چون وقت ما از ایشان

جمعیت دل آید از زلفشان به معنی

گرچه ز روی صورت باشد بسی پریشان

نی دل دریغ دارم زیشان نه جان شیرین

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۸

 

آن نازنین جوان را میل شکار جان بین

مشکین خدنگهایش بر عنبرین کمان بین

خط می زند به سبزی بر طرف عارض او

شاخی ز سنبل تر پیوند ارغوان بین

ای تن چو موی کرده در سرغیب دانی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۴

 

بهر خدنگ آه از بیداد دلستانی

باشد به پهلوی دل هر استخوان کمانی

از ناله دمادم فرسوده شد زبانم

می بایدم ز آهن همچون جرس زبانی

عمری به پیش تیرش بودی تنم نشانه

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۲

 

ای از دو جام لعلت ما را تمام نیمی

عیش تمام ما را بس زان دو جام نیمی

روشن جبین توست این یا خود طلوع کرده

از مطلع سعادت ماه تمام نیمی

گفتم ز ذکر نامت یابم ز خود رهایی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۳

 

دی جعد عنبر افشان برماه بسته بودی

خورشید چاشتگه را رونق شکسته بودی

خوش آنکه با خیالت شب چشم بسته بودم

چون چشم باز کردم پیشم نشسته بودی

حاسد ز بخت وارون گرچه نشست در خون

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۲۶

 

تازی سوار مجنون ملک سخن گرفته

در نکته های تازی با وی سخن ندارم

لیکن به گاه جولان میدان فارسی را

مجنون دیگر آمد انگشت نی سوارم

جامی
 
 
sunny dark_mode