گنجور

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

از ذات حق تعالی اعلام بی نوا را

گر عاشق تو مائی، کن ترک ماسوی را

ماذات ذوالجلالیم و از کبریا کمالیم

ما شاه با عطائیم از ما بجو تو مارا

من ذات بی نشانم، فارغ ز این و آنم

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

من من مگو تو من من، هی هوی گویی ها ها

ها ها و های هی هی، هُو های های ها ها

اسرار کس نداند، این های هوی هی را

واقف کسی نگردد هی هوی های ها ها

شوق دلم نداند، هی هی چه چاره سازم

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

چو اینما تولوا شد قبلهٔ حقیقت

جهتی دگر ندارم جز صاحب حقیقت

دل مسجد الحرام یقین قبلهٔ من است

شوق دگر ندارم جز شوقت حقیقت

بیرون منه قدم ز شریعت محمدی

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

دل را ز درد دوری صد وجه بیقراری

آرام گر نیابم، فریاد گریه زاری

گویم کرا، حقیقت، واقف نه راز حالم

حیران بسی بماندم، فریاد گریه زاری

صد صد خیال در دل، آید زدرد دلبر

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

از من هزار من شد هی هی هزارهی هی

هی هی هزار از من از من هزار هی هی

هی هی که من ندانم، دائم منی برانم

زین کی کنی خلاصم، هی هی هزار هی هی

هی هی کجا شریعت، من غافل از طریقت

[...]

سلطان باهو
 
 
sunny dark_mode