گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۶۱

 

ناخن به سینه ریزی حسن هلال ازوست

طرز نگاه کردن چشم غزال ازوست

شیرین به جوی شیر برآمیخت چون شکر

خسرو دلش خوش است که بزم وصال ازوست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۶۲

 

تا عارضت ز آتش می برفروخته است

بر آسمان ستاره خورشید سوخته است

ای آتش و سپند دگر وقت همرهی است

چشم بدی به زخم دلم بخیه دوخته است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۶۳

 

زلفت که همچو شام غریبان گرفته است

صبح نشاط در ته دامان گرفته است

از دست رستخیز حوادث کجا رویم؟

ما را میان بادیه باران گرفته است

(این سهو بین که دیده حق ناشناس من

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۶۴

 

از سرد مهری آتش شوقم فسرده است

روغن تلف مکن به چراغی که مرده است

با مشتری به چین جبین حرف می زند

حسن تو گوشمال کسادی نخورده است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۶۵

 

در جوش خلق کعبه حاجات گم شده است

در توبه شکسته خرابات گم شده است

آن طفل مشربیم که در مشت خاک ما

بس گوهر گرامی اوقات گم شده است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۶۶

 

خال تو ریشه در شکرستان دوانده است

در خط سبز، شهپر طوطی رسانده است

جز خط دل سیه که مبیناد روز خوش

بر شمع آفتاب که دامن فشانده است؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۶۷

 

دل بی خیال طایر شهپر بریده است

بی فکر روح پای به دامن کشیده است

معیار آرمیدگی مجلس است شمع

تا دل بجاست وضع جهان آرمیده است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۶۸

 

از پسته تو شور ملاحت چکیده است

صبح صباحت از گل رویت دمیده است

یارب ز چشم زخم خمارش نگاه دار

باغ از بنفشه سرمه مستی کشیده است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۶۹

 

آتش ز شرم خوی تو تا سر کشیده است

خود را به زیر بال سمندر کشیده است

خودبین مباش تا به حیات ابد رسی

آیینه سد به راه سکندر کشیده است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۷۰

 

دارد سری به کاکل او هر سری که هست

دربند اوست هر دل غم پروری که هست

در حلقه اطاعت حق پایدار باش

تا بر رخت گشاده شود هر دری که هست

دنیا کند به دل سیهان میل بیشتر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۷۱

 

(در زیر آسمان دل بی اضطراب نیست

در چشم ما غنودگیی هست، خواب نیست)

(از روی گرم عشق به جوش است خون خاک

هر چند لعل را خبر از آفتاب نیست)

(دست تهی گره نگشاید ز کار خویش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۷۲

 

عشق ترا به رونق ما احتیاج نیست

این برق را به مشت گیا احتیاج نیست

در زیر بار منت عریان تنی مرو

ملک تجردست، قبا احتیاج نیست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۷۳

 

بر حسن زود سیر بهار اعتماد نیست

بر اعتدال لیل و نهار اعتماد نیست

در چارسوی جسم مزن خیمه ثبات

بر ابر و برق و باد و غبار اعتماد نیست

ایمن مشو ز فتنه آن حسن در نقاب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۷۴

 

در گلشن وجود ره بوالفضول نیست

برگ خزان رسیده او بی اصول نیست

داغ است عشق از دل بی آرزوی من

خون می خورد کریم چو مهمان فضول نیست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۷۵

 

بر رنگ عصمت تو می ناب دست یافت

صد حیف بر کتان تو مهتاب دست یافت

نگذاشت آشنایی من چین در ابرویت

کافر به طاق ابروی محراب دست یافت

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۷۶

 

از ما به گفتگو دل و جان می توان گرفت

این ملک را به تیغ زبان می توان گرفت

ما را بس است گوشه ابروی التفات

این صید رام را به کمان می توان گرفت

افتادگی است چاره خصم سبک عنان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۸۹

 

(چشمت که راه توبه احباب می زند

ساغر به طاق ابروی محراب می زند)

(یک صبحدم به طرف گلستان گذشته ای

شبنم هنوز بر رخ گل آب می زند؟)

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۹۰

 

چون لاله هر که باده حمرا نمی زند

جوش نشاط چون خم صهبا نمی زند

مجنون که از لباس تعلق برآمده است

آتش چرا به دامن صحرا نمی زند؟

از داغ گشت شورش مغزم زیادتر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۹۱

 

دم گرچه پیش آینه عالم نمی‌زند

آیینه پیش عارض او دم نمی‌زند

از پنبه داغ ما نرود زنده در کفن

از بخیه زخم ما مژه بر هم نمی‌زند

از ششدر جهات، مرا نقش کم رهاند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۹۲

 

ماه از حجاب روی تو پروین عرق کند

آیینه را شکوه جمال تو شق کند

اسکندرست اگر چه بود در لباس فقر

هر کس که اختصار به سد رمق کند

چون با رخ تو چهره شود مه، که آفتاب

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۷
sunny dark_mode