گنجور

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

دستم بدست گیر، که دل توبه کارتست

جان را نگاه دار، که جان یار غارتست

بر جان و بر دلم نظری کن ز روی لطف

جان را هزار منت و ذل شرمسار تست

اندر مغازه تنم، ای جان نازنین

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

گر دل برفت، مسکن جانها بکوی تست

گر عقل رفت، جرعه ما در سبوی تست

در جان ما ز بحر صفا شبنمی نماند

ما خوشدلیم کآب سعادت بجوی تست

تا دل جمال روی ترا دید لایزال

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

آن را که قبله اش رخ خورشید انورست

اعراض گر کند، بهمه روی کافرست

عاشق بیار واصل و عاقل بهانه جوی

صوفی برغم واصل و چون حلقه بر درست

واعظ، مگو که: عشق روانیست در طریق

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

از هرچه هست ذکر جمال تو خوشترست

حسن تو مظهر آمد و عشاق مظهرست

هرجا که باد بوی تو آرد بعاشقان

جانها فدای رایحه روح پرورست

در آرزوی روی تو آریم زیر پا

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

گر دیر سومنات بود، گر صوامعست

هر جا که هست لمعه روی تو لامعست

ذرات کاینات، که آیات حسن تست

مجموع در صحیفه انسان جامعست

وصف جمال تست غزلهای بلبلان

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

عاشق بمرگ مایل و عاقل بهانه جوست

غازی قتیل دشمن و عاشق قتیل دوست

هرکس بقدر همت خود راه می برد

این یک بمغز می کشد، آن دیگری بپوست

واعظ، برو، ز مستی عشاق دم مزن

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

عاشق قرین مهر و وفا هرکجا که هست

عارف قرین صدق و صفا هر کجا که هست

غیر تو نیست، هست حقیقی، بهیچ حال

باری، یکی بما بنما، هر کجا که هست

ای عشق چاره ساز، بنوعی که ممکنست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

چون روی تو ز مصحف تنزیه آیتیست

هرجا که آیتیست در آنجا درایتیست

از من قبول کن سخن خوش، باعتقاد :

هرجا درایتیست هم آنجا هدایتیست

آخر نگشت عشق و بپایان رسید عمر

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

در بزم یار باده ناخوشگوار نیست

از وهم درگذر، که درین گنج مار نیست

خاکم بباد داد غمش، طرفه حالتی

کز جور دوست بر دل مسکین غبار نیست

ما درد یار را بدو عالم نمی دهیم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

بی یاد دوست در دل مستان سرور نیست

بی روی او بکعبه و بت خانه نور نیست

هرچند قدس ذات ز اشیا منزهست

در هیچ ذره نیست که حق را ظهور نیست

واعظ ز من برآ و مگو قصه منبری

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

دل را ز جان گزیر وز جانان گزیر نیست

غیر از هوای دوست نصیر و ظهیر نیست

صوفی، که لاف نور کرامات میزند

تا مست نور یار نشد مستنیر نیست

اسرار دوست را نشناسد بهیچ حال

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

بی جام عشق عیش دل ما تمام نیست

فوزالنجات ما بجهان غیر جام نیست

نادیده ذوق لذت مستی و عاشقی

بر عاشقان ملامت رسم کرام نیست

جور حبیب و طعن رقیب و جفای خلق

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

چراغ مرد معنی آشناییست

بقدر آشنایی روشناییست

بدرد عاشقی می سوز و می ساز

نوای عاشقان در بی نواییست

بجهد و سعی کس عاشق نگردد

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

در شرح آن جمال بیان‌ها ز حد گذشت

در حسن یار حیرت جان‌ها ز حد گذشت

در نقطه دهان تو، کان سر نازکست

کس را نشد یقین و گمان‌ها ز حد گذشت

نادیده یار را، به تصور حکایتی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

دردم ز اشتیاق تو ز اندازه در گذشت

از پا در اوفتادم و آبم ز سر گذشت

هر دل، که با وفای تو رفت از جهان برون

جان بخش و مشکبو چو نسیم سحر گذشت

بر طور عشق روی تو هر کس که بار یافت

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

ذکر جمیل یار جهان را فرو گرفت

عالم گرفت، لیک بوجه نکو گرفت

جان نکته ای شنیداز آن حسن بر کمال

سوزی زدل برآمد و شوری درو گرفت

فارغ شد از سلامت و راه فنا گزید

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

هرگز هوای وصل تو از جان ما نرفت

سودای سلطنت ز سر این گدا نرفت

یک شب نشد که از غم عشقت ز چشم و دل

سیلابها نیامد و فریادها نرفت

قلبی که نقد دولت دردترا نجست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

ای رهنمای ملک معانی، چه گویمت؟

دردین حق مساعد جانی چه گویمت؟

هر زنده دل که نام تو بشنید زنده شد

سلطان شهر زنده دلانی چه گویمت؟

من وصف گفتنت نتوانم بهیچ حال

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

ای پرتو جمال الهی،چه گویمت؟

ای فیض فضل نامتناهی،چه گویمت؟

خواهم زلطف وجود توشکری کنم ادا

آن هم زلطف تست،الهی،چه گویمت؟

گر کاینات خصم شوند،از کسی چه باک؟

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

بسیار سعی کردم و بسیار اجتهاد

عشقست هر چه هست،دگر هرچه هست باد

یک ذره بوی عشق بهر جا که باد برد

مؤمن ز دین برآمد و صوفی زاعتقاد

چندین هزار نور نبوت، که آمدند

[...]

قاسم انوار
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode