گنجور

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۲ - در توصیف ممدوح

 

دانی که چون رسد بجهان نور آفتاب

انعام عام او بجهان همچنان رسد

کان خاک بر سرآرد و بحر آب در دهن

صیت سخای او چو بدریا و کان رسد

عسجدی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱

 

گر نه ز وصل تو دل ما را امان رسد

کار دل از فراق تو جانا به جان رسد

عقل از حیات دامن امید در کشد

زان پیش کز غم تو دمم بر دهان رسد

خونم چه می خوری؟ که ازین خون به عاقبت

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - در مدح معین الدین صاعدی گوید

 

گر مرغ دل ز مزتبه بر آسمان رسد

وز آسمان بپایه معراج جان رسد

ور سدره منتهای بلندی نبخشدش

شاید به خاکبوسی آن آستان رسد

مانامه را بطایر همت سپرده ایم

[...]

اهلی شیرازی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۵

 

گاهی که سنگ حادثه از آسمان رسد

اول بلا بمرغ بلند آشیان رسد

ای باغبان زبستن در پس نمی رود

غارتگر خزان چو باین گلستان رسد

حرف شب وصال که عمرش دراز باد

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷۸

 

آیینه کی به چهره شبنم فشان رسد

چون آب ایستاده به آب روان رسد

ابروی شوخ اوست ز مژگان زننده تر

از تیر پیشتر به هدف این کمان رسد

خط تو مومیایی صد دلشکسته شد

[...]

صائب تبریزی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

از خشم و کین نگاه تو کارم بجان رسد

گرنه تلافیی زنگاه نهان رسد

کم کن جفا که پیش تو حرف شکایتم

ترسم که رفته رفته زدل بر زبان رسد

در قتل ما که حسریتان شهادتیم

[...]

طبیب اصفهانی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

خوبان نه آن کنند که کس را زیان رسد

دل برد تا دگر چه از آن دلستان رسد؟

دارد خبر دریغ و من از سادگی هنوز

سنجم همی که دوست مگر ناگهان رسد

مقصود ما ز دیر و حرم جز حبیب نیست

[...]

غالب دهلوی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

مگذار اینکه راز دلت بر زبان رسد

گر بر زبان رسید بگوش جهان رسد

ره بر زیان ببند و زبان را نگاهدار

بر شمع هر زیان که رسد از زبان رسد

دانی که حال روح چه باشد ز بعد مرک

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode