گنجور

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۵۷ - صفت یار زرگر است این شعر

 

تا کی تویی به تعبیه جنگ ساختن

وین اسب کامگاری پیوسته تاختن

همواره کینه داری و پر خاش و مشغله

هرگز مرا به مهر ندانی نواختن

تو زرگری و من زر بگداختی مرا

[...]

مسعود سعد سلمان
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

عید است و حق عید بباید شناختن

وز باده نوش کردن و بربط نواختن

شرع است حق روزه به طاعت گزاردن

شرط است حق عید به عشرت شناختن

اکنون که چنگ و نای به یک جای ساختند

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳

 

جان را خوش است در غم جانان گداختن

در عشق سوختن به و با عشق ساختن

ادیب صابر
 
 
sunny dark_mode