گنجور

الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

با کاروان عشق تو چون همسفر شدم

پای هوا شکستم و ره را به سر شدم

بر کهربا ز جزع نشاندم عقیق ناب

چو لعل ز عشق تو خونین جگر شدم

دادم چو دل به ابرو [و] چشم سیاه تو

[...]

الهامی کرمانشاهی
 
 
sunny dark_mode