گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱

 

تا دل من برده‌ای قصد جفا کرده‌ای

نی بر من بوده‌ای نی غم من خورده‌ای

هست به نزدیک خلق جرم من و تو پدید

من رخ تو دیده‌ام تو دل من برده‌ای

ای ز من دلشده بی‌گنهی سر متاب

[...]

انوری
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲۱

 

شیردلا صد هزار شیردلی کرده‌ای

در کرم از آفتاب نیز سبق برده‌ای

چشم ببند و بکن بار دگر رحمتی

بشکن سوگند را گر به خدا خورده‌ای

بنگر کاین دشمنان دست‌زنان گشته‌اند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲۲

 

گفت مرا آن طبیب: «رَو، تُرُشی خورده‌ای»

گفتم: «نی» گفت: «نک، رنگ تُرُش کرده‌ای

دل چو سیاهی دهد، رنگْ گواهی دهد

عکس برون می‌زند، گرچه تو در پرده‌ای

خاک تو گر آب خوش یابد چون روضه‌ایست

[...]

مولانا
 
 
sunny dark_mode