×
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۵
چشم بداندیش که برکنده باد
عیب نماید هنرش در نظر
ور هنری داری و هفتاد عیب
دوست نبیند به جز آن یک هنر
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۰
تازه بهارا ورقت زرد شد
دیگ منه کآتش ما سرد شد
چند خرامی و تکبر کنی؟
دولت پارینه تصور کنی
پیش کسی رو که طلبکار توست
[...]
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۷
طبع تو را تا هوس نحو کرد
صورت صبر از دل ما محو کرد
ای دل عشاق به دام تو صید
ما به تو مشغول و تو با عمرو و زید
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۸
آن که قرارش نگرفتی و خواب
تا گل و نسرین نفشاندی نخست
گردش گیتی گل رویش بریخت
خاربنان بر سر خاکش برست