گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۴ - در رثای زکی الدین بلخی

 

روح مجرد شد خواجه زکی

گام چو در کوی طریقت نهاد

خواست که مطلق شود از بند غیر

دست به انصاف و سخا بر گشاد

دادهٔ هر هفت فلک بذل کرد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۸

 

چون تو شدی پیر بلندی مجوی

کانکه ز تو زاد بلندان شود

روز نبینی چو به آخر رسد

سایهٔ هر چیز دو چندان شود

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۳

 

زشت همی گویی هر ساعتم

رو تو همی گویی که من نستهم

روی نکوی تو چکار آیدم

شاعرم ای دوست نه من کان دهم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۶

 

عمر دو نیمه‌ست و ازین بیش نیست

اول و آخر، چو همی بنگرم

نیمی از آن کردم در مدح تو

نیمی در وعده به پایان برم

عمر چو در وعده و مدح تو شد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۸

 

گفت حکیمی که مفرح بود

آب و می و لحن و خوش و بوستان

هست ولیکن نبود نزد عقل

هیچ مفرح چو رخ دوستان

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۴

 

ای فلک شمس شرف جاه تو

باد بر افزون چو مه یکشبه

بر تنم از سرما آمد فراز

پوست بر آن سان که بر آتش دبه

شد کتفم رقص کنان می‌زنم

[...]

سنایی
 
 
sunny dark_mode