×
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۲
یار گرفتهام بسی چون تو ندیدهام کسی
شمع چنین نیامدهست از در هیچ مجلسی
عادت بخت من نبود آن که تو یادم آوری
نقد چنین کم اوفتد خاصه به دست مفلسی
صحبت از این شریفتر صورت از این لطیفتر
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۱
نیست بهای جان بسی پیش تو چون کشد کسی
در نظرت جهان و جان نیست به قیمت خسی
شادی جان اگر توئی نیست غم جهان مرا
غصه چه وحشت آورد با رخ چون تو مونسی
از لب و غمزة توأم باده پرست و مست هم
[...]