گنجور

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

سر چو ز جیب برزنی جلوه بامداد را

صبح دمد به روی تو حرز «و ان یکاد» را

زاده خاک این درم بر در دیگرم مران

داغ مفارقت منه بنده خانه زاد را

تا به سواد دیده کس جا نکند بغیر تو

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

دی چو به بوستان تو را جا به کنار آب شد

آب ز عکس روی تو چشمه آفتاب شد

جست به باغ بی رخت لمعه برق آه من

شاخ درخت شعله زد مرغ چمن کباب شد

خواستم از خدا که دل مایل مهر گرددت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

ای به نظاره کرده رو موکب ماه من نگر

خیل بتان سپاه او حشمت شاه من نگر

پی سپرم به راه او باور اگر نمی کنی

جسته ز نعل تو سنش شعله آه من نگر

هست کلاه بندگیش افسر سربلندیم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

حشمت میفروش بین بر در او ز هر طرف

گرد مواید کرم اهل صفا کشیده صف

فیض کرامتش نهد دمبدم از سفال می

رند خداشناس را جام جهان نما به کف

پرورشت دهد فلک لیکن ازو تو برتری

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

ای زده نوبت غمت ناله صبحگاهیم

سنگ جفای تو به سر گوهر تاج شاهیم

من که کله نهادمی کج ز غرور سروری

در سر بندگیت شد نخوت کج کلاهیم

پیر نیم که پیر را عشق جوان جوان کند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

داغ جفا که برکسان زآتش کین خود نهی

کاش به جان عاشق بی دل و دین خود نهی

باد زمین به راه تو تارک بندگان که تا

هر طرفت فتد گذر پا به زمین خود نهی

ای بت آمده ز چین لاف زنان به روی او

[...]

جامی
 
 
sunny dark_mode