گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱۹

 

پیشتر آ می لبا تا همه شیدا شویم

بیشتر آ گوهرا تا همه دریا رویم

دست به هم وادهیم حلقه صفت جوق جوق

جمع معلق زنان مست به دریا دویم

بر لب دریای عشق تازه بروییم باز

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۰

 

بار دگر ذره وار رقص کنان آمدیم

زان سوی گردون عشق چرخ زنان آمدیم

بر سر میدان عشق چونک یکی گو شدیم

گه به کران تاختیم گه به میان آمدیم

عشق نیاز آورد گر تو چنانی رواست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۱

 

خوش سوی ما آ دمی ز آنچ که ما هم خوشیم

آب حیات توایم گرچه به شکل آتشیم

تو جو کبوتربچه زاده این لانه‌ای

گر تو نیایی به خود مات از این سو کشیم

حاضر ما شو که ما حاضر آن شاهدیم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵۵

 

مست شدی عاقبت آمدی اندر میان

مست ز خود می‌شوی کیست دگر در جهان

عاقبت امر رَست مرغ فلک از قفس

عاقبت امر جَست تیر مراد از کمان

چند زنیم ای کریم طبل تو زیر گلیم 

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵۶

 

خواجه غلط کرده‌ای در روشِ یار من

صد چو تو هم گم شود در من و در کار من

نبود هر گردنی لایق شمشیر عشق

خون سگان کی خورَد؟ ضیغَمِ خون‌خوارِ من

قلزم من کی کشد تخته هر کشتیی ؟

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵۷

 

یار شو و یار بین دل شو و دلدار بین

در پیِ سرو روان چشمه و گلزار بین

برجه و کاهل مباش در ره عیش و معاش

پیشکشی کن قماش رونق تجار بین

جمله‌ی تجارِ ما، اهل دل و انبیا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵۸

 

با رخ چون مشعله بر در ما کیست آن

هر طرفی موج خون نیم شبان چیست آن

در کفنِ خویشتن رقص‌کنان مردگان

نفخه صور است یا عیسیِ ثانی است آن

سینه خود باز کن روزن دل درنگر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵۹

 

گفت لبم ناگهان نام گل و گلستان

آمد آن گلعذار کوفت مرا بر دهان

گفت که سلطان منم، جانِ گلستان منم

حضرت چون من شهی وآنگه یاد فلان ؟

دف منی هین مخور سیلی هر ناکسی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶۰

 

یک غزل آغاز کن بر صفت حاضران

ای رخ تو همچو شمع، خیز درآ در میان

نور ده آن شمع را روح ده این جمع را

از دو رخِ همچو شمع وز قدح همچو جان

سوی قدح دست کن، ما همه را مست کن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶۱

 

بوسه بده خویش را ای صنم سیمتن

ای به خطا تو مجوی خویشتن اندر ختن

گر به بر اندرکشی سیمبری چون تو کو ؟

بوسه جان بایدت بر دهن خویش زن

بهر جمال تو است جندره حوریان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶۲

 

سیر نشد چشم و دل از نظر شاه من

سیر مشو هم تو نیز زین دل آگاه من

مشک و سقا سیر شد از جگر گرم من

هیچ به جز آب نیست لذت و دلخواه من

درشکنم کوزه را پاره کنم مشک را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶۳

 

ای رخ خندان تو مایه صد گلستان

باغ خدایی درآ خار بده گل ستان

جامه تن را بکن جان برهنه ببین

جان برهنه خوش است تا چه کنی جامه دان

هین که نه‌ای بی‌زبان پیش چنین جان‌ها

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶۴

 

باز فروریخت عشق از در و دیوار من

باز ببرید بند اشتر کین دار من

بار دگر شیر عشق پنجه خونین گشاد

تشنه خون گشت باز این دل سگسار من

باز سر ماه شد نوبت دیوانگی است

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶۵

 

باز درآمد ز راه فتنه برانگیز من

باز کمر بست سخت یار به استیز من

مطبخ دل را نگار باز قباله گرفت

می‌شکند دیگ من کاسه و کفلیز من

خانه خرابی گرفت ز آنک قنق زفت بود

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶۶

 

باز برآمد ز کوه خسرو شیرین من

باز مرا یاد کرد جان و دل و دین من

سوره یاسین بسی خواندم از عشق و ذوق

زان که مرا خوانده بود سوره یاسین من

عقل همه عاقلان خبره شود چون رسد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶۷

 

ای هوس عشق تو کرده جهان را زبون

خیرهٔ عشقت چو من، این فلکِ سرنگون

می‌در و می‌دوز تو، می‌بر و می‌سوز تو

خون کن و می‌شوی تو، خون دلم را به خون

چونک ز تو خاسته‌ست، هر کژ تو راست است

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶۸

 

بازشکستند خلق سلسله یا مسلمین

باز درافکند عشق غلغله یا مسلمین

دشمن جان‌های ماست دوستی دوستان

مادر فتنه شده‌ست حامله یا مسلمین

آفت عالم شده‌ست ماه رخی زهره سوز

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶۹

 

بیش مکن همچنان خانه درآ همچنین

ای ز تو روشن شده صحن و سرا همچنین

باده جان خورده‌ای دل ز جهان برده‌ای

خشم چرا کرده‌ای چیست چرا همچنین

حلقه درآ روی باز بر همه خوبان بتاز

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷۰

 

یا تو ترش کرده رو مایه ده شکران

تنگ شکر می‌کشد تا بنهد در میان

سرکه فروشان هلا سرکه بریزید زود

تا که عسل پر کند آن شه شکرلبان

سرکه نه ساله را بهر خدا را بریز

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴۲

 

تا که درآمد به باغ چهره گلنار تو

اه که چه سوز افکند در دل گل نار تو

دود دل لاله‌ها ز آتش جان رنگ تو

پشت بنفشه به خم از کشش بار تو

غنچه گلزار جان روی تو را یاد کرد

[...]

مولانا
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode