گنجور

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

عشق تو با خاک ره ساخته یکسان مرا

پای به سر نه کنون از ره احسان مرا

تا به هم آویخته باد صبا طره ات

کرده از این ماجرا سخت پریشان مرا

من به تو حیران و شد واله و حیران من

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

آنکه بهر جا عیان طلعت نیکوی اوست

ای عجب از چشم خلق از چه نهان روی اوست

باز کنند آرزو تا سخنش بشنوند

آنکه سرای وجود پر ز هیاهوی اوست

غیر ز دیدار او باز ندارد مرا

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵

 

ای دل من مبتلا در خم گیسوی تو

خون رود از دیده‌ام ز حسرت روی تو

ز کشتنم نیست غم ولی از آنم ملول

که میرسد زین عمل رنج ببازوی تو

نشسته‌ام منتظر بلکه صبا آورد

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode