گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

حس جهانگیر تو مملکت جان گرفت

کفر سر زلف تو عالم ایمان گرفت

دل چو نسیم تو یافت جامه به صد جادرید

دیده چو روی تو دید ترک دل و جان گرفت

جان بشد و آستین بر من مسکین فشاند

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

دلکم برد به شیرین سخنک هندوکی

کژ زبانک بتکی راست قدک مه روکی

زین لطیفک بتکی گردنک افراشتکی

نازکک ساقکی آکنده بر او بازوکی

لبکانش به صفا راست چو بیجادککی

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲

 

ای آنکه عفو کامل و احسان سابقت

برداشت رعب و امید و بیم را

در حل و عقد نظم جهان دست قدرتت

برهان نمود معجز کف کلیم را

شرمنده دو لفظ تو از تو نواخت یافت

[...]

مجد همگر
 
 
sunny dark_mode