گنجور

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - قصیده در مدح شروانشاه منوچهر بن فریدون

 

روز طرب رخ نمود روزه به پایان رسید

رایت سلطان عید بر سر میدان رسید

خسرو شب سجده برد بر در سلطان روز

دوش ز درگاه او پشت به خم زآن رسید

بود به میدان عید پیکر خورشید گوی

[...]

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - مطلع ثانی

 

تا به دل و جان مرا آفت جانان رسید

بس که ز جانان به من رنج دل و جان رسید

خاک ره از چشم من چشمه خوناب گشت

تا به من از باد غم آتش هجران رسید

تا لب من دور ماند از لب و دندان او

[...]

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - قصیده

 

دادگرا ملک را هم فلک و هم قوام

تاجورا بخت را هم شرف و هم نظام

عاجز قهرش قضا چاکر قدرش قدر

ساکن طبعش کرم شاکر جودش کرام

بسته ببندش سپهر اشهب زرین جناح

[...]

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - مطلع ثانی

 

ای رخ و قد تو را دل رهی و جان غلام

قد تو سرو سهی روی تو ماه تمام

در فلک چشم من ماه تو گشته مقیم

در چمن جان من سرو تو کرده مقام

درد توام در دلست زخم توام بر جگر

[...]

فلکی شروانی
 
 
sunny dark_mode