گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

ز بس کز سست پیوندی گهش صلحست و گه جنگ است

مرا از قطع وصل او گره‌ها در دل تنگ است

نمی گویند یاران شکر وصلش وه چه میدانند

من محروم میدانم که ایشان را چه در جنگ است

چو لعل از حسرت آن لب دلم شد غرق خون آخر

[...]

اهلی شیرازی
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۲۲ - ترا نادان امید غمگساریها ز افرنگ است

 

ترا نادان امید غمگساریها ز افرنگ است

دل شاهین نسوزد بهر آن مرغی که در چنگ است

پشیمان شو اگر لعلی ز میراث پدر خواهی

کجا عیش برون آوردن لعلی که در سنگ است

سخن از بود و نابود جهان با من چه میگوئی

[...]

اقبال لاهوری
 
 
sunny dark_mode