نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰
صلاح از ما مجو زاهد که ما رندیم و قلاشیم
گهی دُردیکش میخانه گه سرخیل اوباشیم
سر ما چون صراحی کی فرود آید به هر جامی
سبوها پُر کن ای ساقی! که ما رندان از این باشیم
زدم از دیده آب و از مژه جاروب راهش را
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹
به کوی یار میباید به چشم خونفشان رفتن
که دست خشک نتوان جانب آن آستان رفتن
نشان عشق اگر داری به راه عاشقی میرو
که این ره بس خطرناک است نتوان بینشان رفتن
دلا رفتی ز شام زلف سوی ماه رخسارش
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱
تو رسم دلبری داری و دانی دلبری کردن
ولیکن من ز تو مشکل توانم دل بری کردن
مکن تشبیه رویش را به گلبرگ طری زانرو
که نتوان نسبت آن گل را به گلبرگ طری کردن
اگر داری سر عشقش ز فکر جان و تن بگذر
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰ - در ستایش حافظ
بیا ای گنج بی پایان، چو خود ما را توانگر کن
مس بی قیمت ما را به اکسیر نظر زر کن
تو بحر گوهر و کانی، تو عین آب حیوانی
وجود خاکی ما را حیاتی بخش و گوهر کن
لب لعل تو چون دارد به جانبخشی ید بیضا
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰
نگارا بیسر زلفت پریشانم، به جان تو
به جز زلفت نمیخواهد دل و جانم، به جان تو
به زلف عنبرافشان، کن علاج ما کزین بهتر
علاج رنج سودایی نمی دانم، به جان تو
به غیر از سجده رویت ز من هر طاعتی کآمد
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲
دل مردم به جان آمد ز دست آن کمان ابرو
تعالی الله از آن چشمان، جلال الله از آن ابرو
مخوان روی نگارم را به جان ای ساده دل زانرو
که چون روی دلارایش ندارد روی جان ابرو
نهان از غمزه با مردم نگفتی راز و نشنودی
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳
دویی شرک است از آن بگذر، موحد باش و یکتا شو
وجود ما سوی الله را به لا بگذار و الا شو
سر توحید اگر داری چو یکرنگان سودایی
درآ در حلقه زلفش ز یکرنگان سودا شو
مسیح از نفخه آدم مصور گشت و دم دم شد
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵ - نکوهش قضات رشوهخوار
دلیل ما شد آن ساقی به دارالعیش میخانه
بیا گر آرزومندی به جام لعل جانانه
به دور دانه خالش دل و جانی نمی بینم
که در دام سر زلفت نیفتاده است از این دانه
زمان وصل رویت را طلبکارم به جان گرچه
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶
منم آن رند فرزانه که دادم جان به جانانه
چو از اغیار ببریدم شدم با یار همخانه
من آن پیمانه مستی که نوشیدم نیندیشم
که گردم مست و از مستی زنم بر سنگ پیمانه
من آن می چون بنوشیدم لباس عشق پوشیدم
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹
منه بر مهر خوبان دل، نصیب از عقل اگر داری
که خوبان مهربانی را نمی دانند و دلداری
سر و جان و جهان ای دل برو در کار زلفش کن
اگر با دلبران داری سر مهر و دل یاری
ز چشم و زلف او گفتم نگه دارم دل خود را
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲
وصالت عمر جاوید است و بخت سعد و فیروزی
مبارک صبح و شام آن، که شد وصل تواش روزی
بیا ای رشک ماه و خور! شبی با ما به روز آور
که داد اندیشه زلفت شبم را صورت روزی
مکن دعوت به شبخیزی و تسبیح، ای خرد ما را
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸
بیار ای ساقی مهوش! می گلرنگ روحانی
که ارزد خاتم لعلت به صد ملک سلیمانی
نگارا تا در افکندی نقاب از چهره گلگون
خجالت دارد از رویت گل صدبرگ بستانی
صدف را کاشکی بودی چو انسان دیده بینا
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰
به عشقت جان و دل دادم به غم زان گشتم ارزانی
به بند زلفت افتادم از آنم در پریشانی
چو چشمت گوشهگیرم چون ز چشمت دل نگه دارم
که با این چشم و این ابرو بلای گوشهگیرانی
به ابرو هر نفس چشمت دلی میدزدد از مردم
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱
بیا ای احسن صورت! بیا ای اکمل معنی
به میدان الوهیت که داری جای این دعوی
وصالت جنت عدن است در دل اهل جنت را
جز این صورت نمی بندد که باشد جنت اعلی
مراد از دنیی و عقبی تویی ما را و کی باشد
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹
ز سودای سر زلفش سرم دنگ است و سودایی
بیا ای دنگه سر صوفی! ببین تا در چه سودایی
تو دنگ باده و بنگی نه از عشق خدا دنگی
از آن پیوسته دلتنگی به غفلت عمر فرسایی
تو را سودای سیم و زر، مرا آن سرو سیمین بر
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰
ببرد آرام و صبر از من پری پیکر دلارایی
چه باشد چاره کارم؟ نمی دانم، دل آرایی
ز سودای سیه چشمان مکن عیب من، ای ناصح
که در سر می پزد هرکس، بقدر خویش سودایی
حدیث طوبی، ای دانا! برو بگذار با فردا
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۳ - فتوت نامه
فتوت خلق و احسان است که هست آن احسن الحسنی
فتوت راه مردان است چه در صورت چه در معنی
فتوت دار آن باشد که او در ظاهر و باطن
بود تسلیم چون سلمان، بود با درد بودردا
فتوت دار آن باشد که او در راه حق دایم
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۹
غلام روی آن ماهم که مهر آسمانستی
جمال او به زیبایی حیات جاودانستی
چو حق بنوشت بر رویش تمامی اصل قرآن را
رخ او مصحف خوبیّ و خطش ترجمانستی
چو حق خوب است، خوبان را از آن رو دوست میدارد
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - تجدید مطلع
حبیب فضل حق احمد که میر عاشقانستی
دو عالم را به زیبایی امیر و مهربانستی
چو هست امّی از آن رو امیانند امتان او
به محشر او ز فضل حق شفیع امتانستی
چو ام اصل است و ما در هم که هست آن آدم و حوا
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » اشعار عربی و ملمع » شمارهٔ ۲
لک الفضل لک الاحسان، لک الجود لک النعمة
لک الحمد لک الغفران، لک الشکر لک المنة
لک العدل لک السلطان، لک الحکم لک البرهان
لک القدیس یا سبحان، لک العطف لک النعمة
لک الخلق لک الامر لک الامن لک الاعطا
[...]