گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶۰

 

اگر در دام او اشکی دل دیوانه می ریزد

زچشم دوربینی خونبهای دانه می ریزد

چنان افسرده شد هنگامه بر گرد سرگشتن

که گرد از مصحف بال و پر پروانه می ریزد

برو ناصح نمکدان نصیحت در دلم مشکن

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۵

 

ز تیغ ناز خون خلق بیرحمانه می ریزد

به آیینی که گویی باده در پیمانه می ریزد

فشارد بر دلم دندان ز هر دندانه از غیرت

چو طرح اختلاط آن زلف کج با شانه می ریزد

به سعی خود گشودن کی توان قفل در روزی

[...]

جویای تبریزی
 
 
sunny dark_mode