گنجور

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۱۱

 

اگر بواب و سرهنگان هم از درگه برانندت

ازان بهتر که در پهلوی مجهولی نشانندت

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۳۰

 

تواضع گرچه محبوبست و فضل بیکران دارد

نباید کرد بیش از حد که هیبت را زیان دارد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۳۱

 

نه هر بیرون که بپسندی درونش همچنان باشد

بسا حلوای صابونی که زهرش در میان باشد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۶۴

 

ز خیرت خیر پیش آید، بکن چندانکه بتوانی

مکافات بدی کردن، نمی‌گویم تو خود دانی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۷۱

 

چو نفس آرام می‌گیرد چه در قصری چه در غاری

چو خواب آمد چه بر تختی چه در پایان دیواری

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۷۳

 

تو با این لطف دلبندی چرا با ما نپیوندی

نقاب از بهر آن باشد که روی زشت بربندی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۷۴

 

نقاب از بهر آن باشد که بربندند روی زشت

تو زیبایی بنام ایزد چرا باید که بربندی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۷۸

 

خدا را در فراخی خوان و در عیش و تن آسانی

نه چون کارت به جان آید خدا از جان و دل خوانی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۷۹

 

گهی کاندر بلا مانی ... ... ... خدا خوانی

چو بازت عافیت بخشد سر از طاعت بگردانی

سعدی
 
 
sunny dark_mode