گنجور

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

جهان پیر باز از دست نیسان خرقه می‌پوشد

مبارک بادش ار بر دُردخواران زهد نفروشد

قبای سبزه می‌بینی صبا کسوت همی‌دوزد

ردای سرو می‌دانی چمن خلعت همی‌پوشد

شکوفه زیر لب بر ساغر خیری همی‌خندد

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

دهان تنگ آن دلبر نشان طبع من دارد

که در یک نقطه و همی جهانی در وطن دارد

گهرها در شکم دارد لب یاقوت فام او

وزاو سربسته هر نکته شکرها در شکن دارد

چنان خندد که پنداری صبا بر لؤلؤ شبنم

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

هر آنکس را که دلداری چو آن سرو سهی باشد

نه پندارم که جانش را ز تیمار آگهی باشد

رهین منتش هستند در هر گوشه ئی صد دل

وگر نزدیک تر خواهی یکی ز ایشان رهی باشد

خوش افتاده است با بیماری عشقم چو چشم او

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

مسلمانان فغان از دست چشم کافر مستش

دل آزاد من چون دید سحری کرد و بربستش

خیالت چون نهم بر دل از آن بدعهد بی حاصل

دل من گر بخون دل بگرید جان آن هستش

سیاها، روی مظلومی که خواهد روی گلرنگش

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

چو من عادت چنین دارم که غم را شادی انگارم

به بیماری چنان کآمد تو هم می‌دار تیمارم

به درد تازه هر ساعت مرا مشغول خود می‌کن

از این بیکار کم داری دمی بیکار مگذارم

به یک غم ابلهی باشد که از عشق تو بگریزم

[...]

اثیر اخسیکتی
 
 
sunny dark_mode