رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۴۵ - محمد مازندرانی قُدِّسَ سِرُّهُ
چنانم با رفیقان در ره عشق
که موری لنگ با چابک سواران
به خواری در رهش افتاده بودم
سحرگه آن قرارِ بی قراران
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۴۵ - محمد مازندرانی قُدِّسَ سِرُّهُ
ز من بگذشت چون باد بهاری
مرا بگذاشت چون ابر بهاری
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۴۵ - محمد مازندرانی قُدِّسَ سِرُّهُ
مرا عقل نخستین این چنین گفت
که این عالم ز بهر حق بخار است
فلک دیوانهای بیهوده گرد است
جهان شوریدهای آشفته کار است
تو در دوزخ دری و می ندانی
[...]
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۵۰ - محمود شبستری قدّس سرّه
جهان خلق و امر از یک نفس شد
که هم آن دم که آمد باز پس شد
ولی از جایگه آمد شدن نیست
شدن چون بنگری جز آمدن نیست
تعالی اللّه قدیمی کو به یک دم
[...]
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۵۳ - نعمت اللّه کهسانی قُدِّسَ سِرُّهُ العَزیْزُ
وجودی در همه اعیان، عیان است
ولی از دیدهٔ مردم نهان است
به هر آیینه حسنی نو نماید
ز هر برجی به شکل نو برآید
حقیقت در دو عالم جز یکی نیست
[...]
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۵۶ - نظامی گنجوی قُدِّسَ سِرُّه
خبر داری که سیاحان افلاک
چرا گردند گردِ خطّهٔ خاک
درین محرابگه معبودشان کیست
وزین آمد شدن مقصودشان کیست
چه میخواهند از این محمل کشیدن
[...]
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۵۶ - نظامی گنجوی قُدِّسَ سِرُّه
خوشا جانی کزو جانی بیاسود
نه درویشی که سلطانی بیاسود
به عمر خود پریشانی نبیند
دلی کز وی پریشانی بیاسود
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۵۷ - نور بخش قهستانی قُدِّس سِرّه
اگر مطلق شوی مطلق ببینی
مقید جز مقید بین نباشد
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۵۸ - ناصر بخارایی علیه الرحمه
دل مجروح را پروایِ تن نیست
شهیدِ عشق محتاج کفن نیست
مرا دل میکشد جایی که آنجا
صبا را زَهرهٔ آمد شدن نیست