×
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۰۹
دل و جان مرد عاشق دوست دارد
ولی با این دو مهرش هست چندان
که دل بگذارد اندر دست دلبر
که جان بسپارد اندر پای جانان
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۲۳
گلستانی که هر برگ گلش را
هزاران گلشن خلدست بنده
روان اهل معنی تا قیامت
به بوی روحبخش اوست زنده
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۳۵
جوانمردی نه این باشدکه چون برق
به شب برکاروان یکدم درخشی
جوانمردی بود آندم که چون ابر
به کشت جان سائل آب بخشی
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۴۲
دلا از خویشتن چون درگذشتی
شوی اندر وجود دوست فانی
هم از غیرت ز وی کامی نجویی
هم از حیرت ز وی نامی ندانی
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۴۹
یکی را دیدم اندر ری که دایم
همی نالید از درد جدایی
به خون دل همی مویید و میگفت
بتان را نیست الا بیوفایی
چو بر ما حاصل آخر خود همین بود
[...]
۱
۲