نه شرعت گفت از صورت گذر کن

دل وجانت به معنی راهبر کن

دو آئینه است عشق و دل نظر کن

سر موئی تو خود را زین خبر کن

رها کن صورت و معنی نظر کن

دل خود ای دل از جانان خبر کن

بجز من منگر و در من نظر کن

بجز من زود باش از خود بدرکن

زخود بگذر جهان جان نظر کن

از این گفتار کل خود را خبر کن

بسوی بحرم انداز و نظر کن

ز سرّ خود نمود جان خبر کن

ز دید واصلان ما را نظر کن

همه جان مرا سمع و بصر کن

دم از ایشان زن و آدم نظر کن

ز ذات خود عیان کل خبر کن

تو خود بشناس و اندر حق نظر کن

دل خود را از این معنی خبر کن

چو رحمت هست از لعنت گذر کن

دل خود را ز ابلیست خبر کن

شو اندر آخر کارت نظر کن

دلت از کفر روحانی خبر کن

ایا آدم درون ما را نظر کن

نظر در جسم و جان مختصر کن

بمردی بگذر از گندم حذر کن

پس آنگه سوی من کلّی نظر کن

ببازی نیست این دنیا نظر کن

ز بازی بگذر و خود را خبر کن

تو اندر منزلی ای جان نظر کن

همه ذرّات دیگر را خبر کن

ز سر تا پای خود اینجا نظر کن

دل خود از نمود جان خبر کن

از آن می مست شو جانان نظر کن

تمامت ذرّهها در خود خبر کن

بگورستان نگر وین سر نظر کن

ولی خود را زمانی تو خبر کن

خراباتست گورستان نظر کن

دل تو بیخبر زیشان خبر کن

بقدر روزنی اینجا نظر کن

دل خود زین معانی با خبر کن