عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۴) حکایت فخرالدین گرگانی و غلام سلطان
غلام و فخر هر دو شادمانه
شدند از مجلس خسرو روانه
عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۴) حکایت فخرالدین گرگانی و غلام سلطان
بغایت فخر شد زین شادمانه
دلش میزد ازان شادی زبانه
عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱) حکایت عیسی علیه السلام با آن مرد که اسم اعظم خواست
پدید آمد یکی شیر از میانه
که آتش میزد از چشمش زبانه
عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۷) حکایت زلیخا
کنون این دل کجا شد در میانه
چه گویم زین طلسم و این بهانه
عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۲) حکایت ابلیس و زاری کردن او
براه بادیه گفت آن یگانه
دو جوی آب سیه دیدم روانه
عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۱۰) حکایت ابلیس
نظر باید در اول بر نشانه
که تا تیر از کمان گردد روانه
عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۱۱) حکایت سلطان محمود و آرزو خواستن بزرگان
من آن خواهم همیشه در زمانه
که تیر شاه را باشم نشانه
عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۱۱) حکایت سلطان محمود و آرزو خواستن بزرگان
تن خود را چرا خواهی نشانه
کاسیر تیر گردی جاودانه
عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۱۳) حکایت موسی علیه السلام در کوه طور با ابلیس
چو ایشانند اُستاد زمانه
شده در جادوئی هر دو یگانه
عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۱۳) حکایت موسی علیه السلام در کوه طور با ابلیس
ز اهل خلد گردی جاودانه
کند شیطان سجودت بی بهانه
عطار » الهی نامه » بخش نهم » (۱۱) حکایت ابوعلی فارمدی
چو برخیزد بهانه از میانه
تو ما را ما ترا تا جاودانه
عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۲) مناجات موسی با حق تعالی ودر خواستن او یکی از اولیا
چو پای غیر آمد در میانه
ربودیم از میانش جاودانه
عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۱۰) حکایت غزالی و ملحد
چو بی تو آوریدت در میانه
ترا بی تو برد هم بر کرانه
عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۷) حکایت شیخ بایزید و آن قلّاش که او را حدّ میزدند
چو بشنود این سخن مرد یگانه
ز چشمش گشت سَیل خون روانه
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۳) حکایت شبلی با آن جوان در بادیه
جوابش داد کای شیخ یگانه
کرا این برگ باشد جاودانه
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۱۰) حکایت بایزید با آن مرد سائل که او را در خواب دید
بدو گفتا که ای شیخ زمانه
چه گفتی با خداوند یگانه
عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱) حکایت اسکندر رومی با مرد فرزانه
زبان بگشاد آن مرد یگانه
که من آزادم از شاه زمانه
عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۵) حکایت زنبور با مور
یکی زنبور میآمد ز خانه
بغایت بیقرار و شادمانه