گنجور

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

زمین گوئی به پیش پای عشق است

کفی افلاک از دریای عشق است

ز اول تا به آخر آنچه بینی

به بازار جهان سودای عشق است

در این مستان لایعقل شب و روز

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

تعالی الله از این بالا وزین رخ

ندیده کس چنین قامت چنین رخ

کنی روز مرا شب چون نمائی

نهان در زیر زلف عنبرین رخ

ز حیرت نقش بر دیوار گردند

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

خدا را جمع نتوان با هوا کرد

یکی از این دو را باید رها کرد

ولی ترک خدا کردن محالست

که هر کس کرد خود را مبتلا کرد

به ملک عافیت ره برد آنکو

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode