گنجور

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

بخوبی هیچکس چون یار ما نیست

ولیکن در دلش بوی وفا نیست

چه سود ار تنک شکر شد دهانش

که یک شکر ازان روزی ما نیست

نخواهم بست دل در وصلت ایماه

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

بنام ایزد جهان همچون بهشتست

که خرم موسم اردیبهشتست

زمین از سبزه گوئی آسمانست

درخت از جامه پنداری فرشتست

بصحرا شو تماشا را سوی باغ

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

خطت تا بر گل از عنبر نوشتست

غمت بر من خطی دیگر نوشتست

مگر بیداد تو دل را خوش آمد

که بر رویم بآب زر نوشتست

دمیده گرد لعلت سنبل سبز

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

مرا گر چون تو جانانی بباید

بجسمم آهنین جانی بباید

عتاب دوست خوش باشد ولیکن

مر آنرا نیز پایانی بباید

مرا لعلت ببوسی وعده دادست

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

دل من زان کسی بیغم نیابد

که آن جوید که در عالم نیابد

چرا جویم وفا از تو که هرگز

کسی حسن و وفا با هم نیابد

دلم خون شد ببوی دوستی نیک

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

نگارم عنبر از مه می‌نماید

ز سنبل شکل خرگه می‌نماید

رخ همچون مه او در شب زلف

دل گم‌گشته را ره می‌نماید

غلام آن رخم کِش خط دمیدست

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

غمت جز در دل یکتا نگنجد

که رخت عشق در هر جا نگنجد

ندانم از چه خیزد اینهمه اشک

که چندین آب در دریا نگنجد

مرا گفتی که جز من یار داری

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

رخ تو طعنه بر ماه فلک زد

سمندت خاک در چشم ملک زد

دولعل تو خرد را دیده بردوخت

دو جزع تو سمارا برسمک زد

عیار ماه گردون داشت نقصان

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

چگونه عاشقی را جان بماند

که چندین روز بی جانان بماند

دریغا جان که رفت اندر سردل

بدل راضی شدم گر جان بماند

زهجرت هر شبی چندان بنالم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

دلم بستان و آنگه عشوه میده

چنین خواهم زهی نامهربان زه

بقصد خون من زینسان چرائی

کمان ابروان آورده در زه

میم، هر لحظه رو بر من ترش کن

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

زهی روی تو خار گل نهاده

قد تو کو شمال سرو داده

مهت چون آفتاب افتاده در پای

بسر چون سایه پیشت ایستاده

ز بهر عشوه ما وعده تو

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

اگر رخت از جهان بیرون نهی به

ازین تر دامنان گر وا رهی به

تماشا گاه جانت بس فراخست

اگر زین تنگنا بیرون جهی به

گل امید ازینان نشکفد هیچ

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

زهی زلف تو خم درخم گرفته

غم عشق تو در عالم گرفته

لبت در بوسه دادن گاه خلوت

طریق عیسی مریم گرفته

سر زلفت چو انگشت محاسب

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

اگر درد دلم را چاره بودی

چرا صبر از دلم آواره بودی

دلی دارم شکسته ور دل اینست

روا بودی اگر صد پاره بودی

ز عشقت هم بفرسودی اگر نیز

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
 
sunny dark_mode